ديويد رجسكي و رابرت السون – ترجمه: شهاب شعري مقدم
تفكر درباره آينده و حوادث آن همواره يكي از الزامات انسان محسوب شده و به همين دليل هم از گذشتههاي بسيار دور بشر سعي در پيشبيني وقايع آينده داشته است. او به چرخه فصول و باروري طبيعت، به تغييرات هلال ماه و به جزر و مد درياها مينگريسته و براي پيشبيني تغييرات پيشِرو به روشنبينان معنوي، كاهنان معابد و الگوهاي آسماني ستارگان متوسل ميشده است. چنين روشهايي براي آيندهبيني در طي هزارههاي متمادي همچنان ادامه داشته است. اما آغاز تلاش بشر براي تفكر سيستماتيك درباره آينده به چيزي كمتر از نيمقرن قبل بازميگردد و نتايج اين تلاش نيز تاكنون چندان مؤثر نبوده است. اما اينك آيندهپژوهان اميدوارند كه با كمك روشهاي پيشرفتهتر موجود بتوانند تصوير دقيقتري را از آينده ترسيم نمايند. زيرا از قرن بيستم تا به حال، تأثير تحولات فناوري در زندگي بشر- از تغييرات گسترده آب و هوايي و تغيير در ساختار ژنتيكي موجودات گرفته تا ساخت سلاحهاي وحشتناك- آنچنان شد كه ديگر عملاً امكان پيشبيني درازمدت آينده براي بشر وجود نداشت. اما از سوي ديگر همين تحولات روزافزون، پيشبيني آينده را به كاري جذاب تبديل كرد.
بهطور تقريبي ميتوان گفت كه شروع آيندهپژوهي (به معناي علمي و امروزين آن) به نخستين ماههاي پس از پايان جنگ جهاني دوم بازميگردد. در در سال 1945 بود كه ماهنامه “آتلانتيك” اولين مقاله عرصه آيندهپژوهي را به چاپ رساند. اين مقاله به قلم وانوار بوش (1)، مدير دفتر تحقيقات علمي و توسعه كاخ سفيد نوشته شده بود. بوش در اين مقاله وقوع “انقلاب اطلاعات” را پيشبيني كرده بود. البته پيشبينيهاي بوش عموماً فقط به حوزه تحولات فناوري منحصر بود اما همين پيشبينيها بود كه پيشاپيش منجر به سازماندهي و راهبرد فعاليتها و تحقيقات كلان علمي آمريكا براي رفع نيازهاي جديد اين كشور در عصر درحال تولد اطلاعات شد.
با شروع جنگ سرد، نياز به ترسيم دقيقتر حوادث آينده بازهم جديتر شد. به همين منظور، روشهاي آناليز سيستمها، تحقيق در عمليات و سايبرناتيك به كمك آيندهپژوهي آمد. در همين زمان بود كه اولين انديشكده ويژه آيندهپژوهي با نام RAND (2) از سوي نيروي هوايي ايالات متحده در اين كشور تأسيس گرديد. يكي از اعضاء كليدي RAND شخصي به نام هرمان كاهن (3) بود. كاهن اعتقاد داشت كه براي پيشبيني آينده بايد از رويهاي برآيندي استفاده نمود و بنابراين بايد تحولات عرصههاي متفاوت و مختلف را باهمديگر زير نظر داشت. بدين ترتيب در انديشكده RAND روشهاي جديدي (و منجمله روش دلفي) براي آيندهپژوهي ارائه گرديد. البته ناگفته نماند كه برخي از اين گروهها هم بيش از حد به روشهاي خود مطمئن بودند و همين اطمينان بيش از حد بود كه به برخي پيشبينيهاي نادرست نيز انجاميد. به عنوان مثال گروه كوچكي از اعضاء RAND در وزارت دفاع آمريكا، روشهايي را در آناليز سيستمها بسط دادند كه نهايتاً منجر به توسعه “سيستم طراحي و برنامهريزي كوتاه مدت پنتاگون” شد. همين سيستم برنامهريزي يكي از عواملي بود كه به اشتباهي به نام “جنگ ويتنام” دامن زد.
آنها فكر مي كردند كه اين روش ها را (كه عموماً منحصر به حوزههاي فناوري و نظامي بود) ميتوان در ساير حوزههاي اجتماعي نيز بكارگرفت. همانطور كه تاريخنويسي به نام هاگ تامسون (4) مينويسد، طرفداران روش آناليز سيستمها نهايتاً در دوران اصلاحات اجتماعي ليندون جانسون (5) مجبور شدند به ناتواني اين روش در حل مسائل پيچيده اجتماعي اذعان كنند.
اما در اواخر دهه 1960، گروهي از متفكران كه براي اين شركت شل كار ميكردند روش “طراحي سناريوي كاهن” را در آنجا پياده كردند. روش طراحي سناريو اساساً يك پيشبيني منفرد را براي آينده ارائه نميدهد بلكه بجاي آن، مجموعهاي از سناريوهاي محتمل را براي آينده مطرح ميكند. هرچند از هيچ يك از اين سناريوها به تنهايي نميتوان انتظار ترسيم دقيق اوضاع آينده را داشت اما با تفكر در مورد پيامدهاي محتمل هر سناريو، شركتها (و اشخاص) قادر خواهند بود خود را براي مواجهه با حوادث احتمالي پيشِرو – كه تا پيش از آن حتي فكرش را هم نميكردند – مهيا سازند. همين آيندهانديشيها بود كه سبب شد شركت شل در مواجهه با افت شديد قيمت نفت در دهه 1980 بهتر از ساير رقبا عمل كند.
در دهه 1980 جنبش آيندهپژوهي عملاً به اوج خود رسيد. در همين زمان بود كه كتاب مشهور آلوين تافلر (6) با عنوان “موج سوم” تفكر درباره آينده را در سطح عموم مردم – و نه صرفاً روشنفكران جامعه – گسترش داد. اما ديگر آيندهانديشي روزهاي اوج خود را سپري ميكرد و رو به افول داشت. در همين زمان بود كه دولت جديد آمريكا يعني دولت ريگان ديگر انگيزه چنداني براي پرداختن به موضوع آيندهپژوهي نداشت. با فرارسيدن دهه 1990 و فروپاشي كمونيزم، كاپيتاليزم آمريكايي عملاً خود را در جهان بدون رقيب ديد. روند جهاني شدن بيش از هر زمان ديگري شتاب گرفت و تنها جايي كه هنوز بهطور جدي به پيشبيني آينده نياز داشت بازار بورس بود!
اگرچه در دهه 1990 نوعي كوتهبيني و راحتطلبي بر فرهنگ و حتي سياست آمريكايي سايه افكنده بود اما در همان دوران نيز تحولات مهمي در راه بود. در اين زمان بود كه كانون نوآوري به مؤسسهاي به نام “سانتافه” (7) منتقل شد. در اين مؤسسه، پايههاي نظريهاي به نام “نظريه پيچيدگي” (8) ريخته شد كه ميتوانست انواع و اقسام مسائل – از نحوه زندگي حشرات اجتماعي گرفته تا انتقال دادهها در اينترنت – را حل نمايد. درواقع نظريه پيچيدگي يكي از نقاط ضعف و كمبود اصلي ما در شناخت رفتار سيستمهاي پيچيدهاي نظير سيستمهاي اجتماعي را پوشش داد. به كمك نظريه پيچيدگي ميتوانستيم نحوه شكلگيري الگوهاي منظم را از ميان انبوهي از ويژگيهاي نامنظم و به ظاهر تصادفي تبيين كنيم.
البته بايد گفت كه نظريه پيچيدگي نهتنها دشواريهاي آيندهانديشي را برطرف نكرد بلكه در عمل محدوديتهاي ذاتي امكان پيشبيني آينده را خصوصاً در مورد سيستمهاي باز و غيرخطي (كه حاوي چرخههاي پيچيده بوده و اعمال كوچكترين اختلالي در آنها ميتواند منجر به پيامدهايي وسيع و غيرقابل پيشبيني گردد) بيش از پيش نشان داد. اما در عوض، روشهاي بهتري را براي مواجهه با رويدادهاي غيرمنتظره، نقاط شكست و عدم قطعيتها ارائه داد. براساس اين نظريه ما بايد همواره به دو طريق خود را براي مواجهه با رويدادهاي غيرمنتظره پيشِرو مهيا كنيم: اول با هشياري نسبت به وقايع حال و ديگري از طريق ترسيم تصوير هرچه دقيقتري از آينده در حين تلاش براي حصول دستاوردهاي بلند مدت.
هماهنگ شدن با جهان پيرامون، يكي از بهترين روشها براي موفقيت هرچه بيشتر در مواجهه با يك آينده غيرمنتظره خواهد بود. كارل ويك (9)، محقق رفتار سازماني و روانشناس دانشگاه ميشيگان با مطالعه سازمانهايي كه در “مديريت رويدادهاي غيرمنتظره” به شيوهاي برجسته عمل كردهاند به اين نتيجه رسيد كه شيوه تفكر در چنين سازمانهايي با آنچه بهطور سنتي در تحقيقات آيندهپژوهي بر آن تأكيد ميشد متفاوت است. كارل ويك دريافت كه چنين سازمانهايي با تمركز بر اشتباهات خود، سعي به يادگيري از اين اشتباهات دارند. آنها نسبت به عملكرد خود و محيط بيروني فوقالعاده هشيار هستند. اين سازمانها سيستمي براي بازخوردگيري طراحي ميكنند تا از تبديل اشتباهات به فجايع غير قابل كنترل جلوگيري نمايند. و بالاخره اينكه چنين سازمانهايي از روشهاي تصميمگيري توزيع يافته در تمامي سطوح سازمان بهره ميبرند و بدين ترتيب بر شنيده شدن و جدي گرفته شدن نظرات كارشناسان (و نه صرفاً مديران ارشد) تأكيد ويژه دارند. اين ويژگيها چنين سازمانهايي را به “سازمانهاي متفكر” بدل ميسازد و اينگونه است كه اين سازمانها قادرند وقايع غيرمنتظره را در زماني كه نشانههاي بروز آنها جزئي و بهظاهر كماهميت بوده و هنوز به يك حادثه بزرگ تبديل نشدهاند، بهتر از سايرين تشخيص دهند.
بررسي سيستمهاي اجتماعي از منظر نظريه پيچيدگي حاكي از آن است كه وقوع تحولات حتي به ظاهر كوچك در تصوير رايج ما نسبت به آينده نيز ميتواند به گسترههاي وسيع و جديد پيشبيني نشدهاي بدل شده و به وقوع يك سلسله تحولات زنجيرهاي خودسازمانده منجر گردد. چنين نگاهي درواقع ريشه در برخي كارهاي اوليه در تحقيقات آيندهپژوهي دارد. اقتصادداني به نام كنث بولدينگ (10) اين مسأله را به خوبي توضيح ميدهد. او ميگويد: “وضعيت بشر را همواره ميتوان بدين صورت خلاصه نمود: تمامي تجربيات انسان از گذشته حاصل ميشود اما تمامي تصميمات او به آينده مربوط است. به همين دليل هم تصويري كه انسان نسبت به آينده دارد، عاملي كليدي براي تمامي تصميمگيريهاي اوست. به عبارتي ويژگي و كيفيت تصاوير حاكم بر يك جامعه نسبت به آينده، مهمترين عامل تحول آن جامعه خواهد بود.”
فردريك پولاك (11)، تاريخدان مشهور آلماني و يكي از بنيانگذاران جنبش آيندهانديشي در اروپا در كتاب خود در مورد تاريخ تفكر تمدن غرب با عنوان “تصوير آينده” معتقد است كه هريك از دورانهاي تمدن بشري نظير عصر كلاسيك، رنسانس، عصر روشنگري و دوران انقلاب صنعتي، در نقطه اوج خود از سوي ديدگاههاي جديد انسان نسبت به آينده به چالش كشيده شدهاند. در همين راستاست كه پولاك تصوير وحشتناكي را از تمدن مدرن امروزين بشري ارائه ميدهد چراكه از نظر او اين تمدن (برخلاف تمدنهاي قبلي) به لحاظ فكري، افقها و ديدگاههاي تازهاي ندارد تا از سوي اين ديدگاهها به چالش كشيده شده و به حركت و پويايي درآيد. پولاك معتقد است كه تمدن امروزين بشر بهجاي حركت كردن، از ترس تحولات آينده منفعل شده و توانمندي خود را براي ترسيم آينده به واسطه نوعي بدبيني گسترده نسبت به آن ازدست داده است. از نظر پولاك تمدن اين عصر، عملاً هيچ چشمانداز چالشبرانگيزي فراتر از “ثروت” و “قدرت فناوري” ندارد. پولاك معتقد است كه تنها نقطه اميد براي احياء اين تمدن، گسترش افقهاي فكري جديدتر در جامعه و تلاش براي شكلدادن يك جامعه بهتر است.
به هر حال، اينك و در آغاز هزاره جديد، هرچند فرصتها و تهديدهاي گستردهاي از سوي وقايع آينده پيشِ روي ماست اما متأسفانه ما تا حد زيادي نسبت به اين فرصتها و تهديدها نابينا و ناشنواتر شدهايم. امروزه ما نسبت به دهه 1970، درمورد آينده بلندمدت پيشِرو كمتوجهتر هستيم.
يكي ديگر از پيشرفتهاي اميدبخش در حوزه آيندهانديشي، ترسيم تصاوير بهتري نسبت به آينده است كه هم مثبت بوده و هم واقعگرا ميباشند (و از اين نظر از بسياري از نظرات گذشته پيشي ميگيرند). اين تحول با مروري بر مباحث مطرح شده در همايشهاي بينالمللي نظير همايشهاي “انجمن آينده جهان” (12) در سالهاي مابين 1971 تا 2005 به خوبي آشكار ميشود. درحاليكه همايشهاي گذشته مملو از اختلاف نظرهاي شديدي در موضوعاتي نظير “توسعه” در برابر “عدم توسعه”، “فناوري پيشرفته” در برابر “فناوري بومي”، “پزشكي متداول” در برابر “طب كلنگر” و . . . بود اما همايشهاي بعدي به مباحث توافقآميزتر و اميدواركنندهتري نظير استراتژيهاي “توسعه پايدار” (كه سعي در تعالي بلندمدت و توأم اقتصادي، زيستمحيطي و اجتماعي دارد) و يا “فناوريهاي سبز” (كه پيشرفتهترين دستاوردهاي علمي را براي توسعه فناوريهاي پيشرفته زيستمحيطي بكار خواهد گرفت) و نيز “طب مكمل” (كه پزشكي متعارف و طب حاشيه را مكمل همديگر ميداند) پرداختهاند.
و اما در پايان، شايد يكي از مهمترين آموزهها درمورد تفكر درباره آينده را بتوان در سخن آلن كِي (13)، مخترع رابط گرافيكي رايانهها (كه منجر به طراحي سيستم عامل ويندوز شد) جستجو كرد. آلن كِي ميگويد: “بهترين راه براي پيشبيني آينده، ساختن آينده است.”
پينوشت:
1- Vannevar Bush
2- Research and Development (RAND)
3- Herman Kahn
4- Hugh Thomson
5- Lyndon Johnson
6- Alvin Toffler
7- Santa Fe Institute
8- Complexity Theory
9- Karl Weick
10- Kenneth Boulding
11- Frederick Polak
12- World Future Society
13- Alan Kay
منبع: Wilson Quarterly, Winter 2006
نشریه تفکر متعالی شماره پنج – پاییز 85