تهیه و تدوين: نونا صالحي
مديران ما چهره جيمي كارتر را بعد از واقعه طبس به ياد دارند. شايد در ميان روساي جمهور اخير آمريکا هيچکدام به اندازه جيمي کارتر خود را درگير مسائل داخلي و ملي آمريکا نکرده باشد. کارتر به عنوان يک رهبر ناموفق و غير موثر کمترين ميزان را در زمان ترک کاخ سفيد داشت. جيمي کارتر تشنه آن بود که به طور کامل از جزئيات مسائل باخبر شود بدون اينکه تصوير روشني از کل مسائل به دست آورد. او در واقع قرباني پيچيدگي سيستم شد.همگي اين شعار را تکرار مي کنيم که بايد قدمي به عقب نهاد تا مسائل را در کليت خود ديد. به عبارت ديگر يک قدم به عقب برو تا جنگل را در ميان انبوه درختان نظاره گر باشي. اما متأسفانه براي بسياري از ما در عمل اين عقب نشيني منجر به ديدن درختان خواهد شد در حالي که جنگل را تشخيص نمي دهيم.
از سنين کودکي به ما آموخته اند که مسائل را بايد شکست، دنيا را بايد خرد کرد، اين عمل ظاهراً باعث مي شود که بتوان با مسائل پيچيده به سهولت بيشتري برخورد کرد، اما در واقع بهاي پنهان بسيار گزافي براي آن مي پردازيم. ما ديگر قادر به ديدن توالي اعمال خود نخواهيم بود و آن حس دروني ارتباط با يک کل جامع تر را از دست مي دهيم.
نگرش سيستميک به ما مي گويد، براي فهميدن مشکلات اساسي لازم است که به مسائلي فراتر از اشتباهات فردي بپردازيم. بايد از وقايع و اشتباهات فراتر برويم.
اغلب اوقات ما با مسائل و مشکلاتي مواجه ميشويم که ناشي از توجه صرف به علل و عوامل مشکل از در گذشته بوده است. مثلاً يک بنگاه اقتصادي که فروش موفقي در سه ماه گذشته داشته است ناگهان با کاهش فروش مواجه مي شود. چرا؟ چون فروش موفق در گذشته در اثر اعمال تخفيف ويژه بوده است و با قطع آن فروش نيز به سرعت سقوط کرده است. بايد گفت که راه حل هايي که مسائل و مشکلات را فقط از ناحيه اي به ناحيه اي ديگر در سيستم منتقل مي نمايد اغلب باعث مي شود که علت اصلي نامکشوف باقي بماند. براي کارکنان عميق ترين درک نسبت به سيستم زماني حاصل مي شود که متوجه مي شوند که مسائل و آمالشان براي بهبود وضعيت با طرز فکر و نگرش آنها به مسئله عجين است.
اغلب رفتارها و نتايج خوب مقطعي و زودگذر به دنبالش در آينده ممكن است نتايج بدي به بار آورند. همواره بايد در نظر داشت که اعمال و رفتارهاي سطحي و کوتاه مدت ممکن است در ابتدا آثار خوبي به بار آورند ولي اگر آنها را مقدمه و بنياني بر آينده بدانيم، مسلماً نتايج وخيمي را به دنبال خواهد داشت.
بسياري معتقدند که تفکر سيستمي ” علم يأس آور جديد” است. زيرا به ما مي آموزد که بديهي ترين راه حل ها در بهترين شرايط فقط در کوتاه مدت بهبودي را به وجود مي آورد. ولي در بلند مدت اوضاع را بدتر مي کند. اما اين فقط يک طرف قضيه است. تفکر سيستمي اين واقعيت را نشان مي دهد که يک اقدام کوچک اگر به خوبي و با قدرت کافي در محل مناسب صورت گيرد، مي تواند پيشرفتي قابل ملاحظه و بزرگ در رفتار سيستم خلق کند.
تفکر سيستميک راه و روشي براي کل نگري است. اين تفکر است که ما را تشويق به تغيير در ذهنيت خود مي کند به گونه اي که پديده ها را در کل ببينيم انسان را به جاي آنکه تنها و منفعل مشاهده کنيم به عنوان بازيگري فعال در جهت به وجود آوردن آينده خود بدانيم. جوهر اصلي نظام تفکر سيستميک تغيير در نگرش است:
– مشاهده و درک روابط دروني پديده ها به جاي روابط خطي علت ومعلول
– شناخت فرآيند تغيير در سيستم به جاي اقدام فوري
چگونه دياگرام يک سيستم را بخوانيم
کليد بازگشايي سيستم و درک روابط آن پي بردن به حلقه هاي تأثير علت و معلول به جاي خطوط مستقيم است. اين نگرش قدم اول در رهايي از تفکر خطي است. هر حلقه واقعيتي را بيان مي کند که با تعقيب آن مي توان الگويي را شناخت که مرتباً تکرار مي شود و شرايط را بهتر يا بدتر مي کند.
يکي از مهمترين نکات که تفکر سيستميک به دست مي دهد آن است که الگوهاي ساختاري مرتباً و به طور مکرر بروز مي کنند. اين الگوهاي پايدار در سيستم و يا ساختارهاي اساسي ، کليد درک و فهم رفتارهاي شخصي در زندگي روزمره افراد و همچنين رفتارهاي سازماني هستند. يک سازمان فقط در صورتي فراگير خواهد بود که مديران آن شروع به تفکر در جهت شناسايي الگوهاي سيستمي نمايند و اين شيوه را به کار گيرند.
غرض اصلي از آموختن الگوهاي سيستمي آرايش مجدد ادراک است. به طوري که بتوان هرچه بيشتر و دقيق تر ساختار ها و اهرم هاي ايجاد مشکلات و مسائل را درک کرد.
پيتر سنگه مي گويد: «چند سال پيش فضانوردي به نام ” راستي شويکارت” در دوره هاي رهبري شرکت کرد او به من گفت : بسياري از فضانوردان زماني که به زمين بازمي گردند در بيان احساس خود از هنگامي که سياره ما از بالا نگاه مي کرده اند، دچار مشکل مي شوند. خود او به مدت 5 سال با اين مشکل روبه رو بوده است تا بالاخره بتواند الفاظي مناسب را براي بيان احساس خود بيان کند. (او به عنوان فضانورد در سفينه آپولو 9 که در ماه مارس 1969 ميلادي مدار زمين راپشت سرگذارد حاضر بود)
اين فضانورد در حالي که در فضاي لايتنهي غوطه ور بوده است، اولين اصل تفکر سيستماتيک را دريافته است. زمين ما يک کل بخش ناپذير است. دقيقاً به همان صورتي که هر يک از ما يک کل تقسيم ناپذير هستيم. طبيعت اجزايي درون يک کل تشکيل نشده است. بلکه از کل هايي درون کل هاي ديگر به وجود آمده است.»
نشریه تفکر متعالی شماره چهار – تابستان 85