تهیه و تدوین: علی یار نیک فرمان
در مورد اينكه آيا آيندهشناسي يك علم است يا نه، در بين صاحبنظران آيندهنگر اختلاف نظر وجود دارد. از منظر فلسفه علم آينده شناسي اگر آينده شناسي را علم بناميم، علمي همانند ساير علوم تجربي، در اين صورت بايد مشخص نمود كه كدام واقعيت مبناي اين علم است؟ واقعيتي كه هنوز رخ نداده و نيامده، يا واقعيتي كه وجود دارد؟ واقعيت نيامده كه از نظر منطقيً نميتواند مبناي هيچ علمي قرار گيرد و واقعيت موجود هم كه سنخيتي با آينده ندارد. و اگر «علمي بودن» و «قابل شناخت بودن» آينده شناسي به رسميت شناخته شود كه در اين صورت بايد مشخص شود كه وجه توصيفي، تبييني و تجويزي اين علم در كجاست.
اين اختلافنظرها و ابهامات، ناشي از شيوه تفكر سنتي است و به دليل وجود حلقههاي مفقودهاي است كه اين شيوه را در برابر فهم مسائل مدرن و ارائه راهحلهاي مناسب متزلزل ميكند. از جمله اين مسائل، پيشبيني و كشف آينده است. از اين رو آيندهشناسي نيز به دو شكل سنتي و مدرن قابل تعريف است. آنچه آيندهشناسي كلاسيك را محدود ميكند، واقعيتهاي استاتيك علم است. لذا عدم وجود پاراديمي مشخص براي بنانهادن فرمولهاي ثابت محاسبه آينده، موجب كتمان قدرت علم در نفوذ به آينده ميشود.
در شيوه تفكر مدرن، مفروضات و مبناي علم آيندهشناسي، الگوهاي ثابت هستند نه واقعيتها. چون واقعيتهاي آينده نسبت به واقعيتهاي موجود متغير هستند، اما الگوي تغييرات و تحولات در بين آنها تقريباً ثابت است. بر همين اساس، روش تفكر تحليلي و نشانهشناسي مدرن، اساس علم آيندهشناسي مدرن قرار ميگيرد. بنابراين نظريههاي انديشمندان سنتي در مورد آينده، هيچگاه دقيق نبوده و تنها به بخشي از وضعيت و واقعيات آينده اشاره دارد كه به برخي از آنها اشاره ميشود.
آينده نزديك، آينده فرهنگي (هانتينگتوني):
خلاصه انديشه ساموئل هانتينگتون، استاد دانشگاه هاروارد آمريكا كه نظريه معروف «برخورد تمدنها» را ارائه كرده است، در مورد آينده از اين قرار است:
- نقطه اصلي برخورد در جهان آينده نه ايدئولوژيكي است و نه اقتصادي، بلكه فرهنگي است و بين تمدنها صورت ميگيرد، هر چند كه دولت – ملتها همچنان به عنوان نيرومندترين بازيگران عرصه بين الملل در درون تمدنها باقي خواهند ماند.
- حتي ممكن است در درون يك تمدن نزاعها و برخوردهايي هم پديد آيد؛ ولي سرنوشت جهان را برخورد تمدنها تعيين خواهد كرد.
- جهان در حال كوچكتر شدن، كنش و واكنش بين ملتهاي وابسته به تمدنهاي مختلف در حال افزايش، و در نتيجه هوشياري تمدني و آگاهي به وجوه اختلاف بين تمدنها و وجوه اشتراك در درون هر تمدن در حال شدت يافتن است (خودآگاهي تمدني).
- روندهاي نوسازي اقتصادي و تحول اجتماعي در سراسر جهان، انسانها و دولتها را از هويت بوميشان جدا كرده است. امروزه در تمام اديان حركتهايي در جهت پركردن خلا هويت صورتگرفته كه «بنيادگرايي» نام گرفتهاند و بيشتر اعضاي فعال آنها را افراد جوان، تحصيلكرده، كارشناسان فني از طبقه متوسط، و صنعتگران و تاجران تشكيل ميدهند. (تجديد حيات دين كه ملتها را به هم ميپيوندد.)
- نقش دوگانه غرب، آگاهي تمدني را شدت ميبخشد. از يك سو غرب در اوج قدرت است و از سوي ديگر پديده بازگشت به اصل خود و ميل و اراده و منابع بيشتري براي شكل دادن به جهان به شيوهاي غيرغربي رشد ميكند. امروزه بر عكس گذشته كه نخبگان جوامع غيرغربي، غربزده و عامه مردم سنتي بودند، عامه مردم غربزده و نخبگان بومي و سنتي ميشوند.
- مذهب و فرهنگ، هويت واقعي افراد را تشكيل داده ميدهد و حل مسايل مربوط به آن از حل مسايل اقتصادي و سياسي دشوارتر است و تمايزات مربوط به آن واقعي و غير قابل تعويض يا معامله است.
- منطقهگرايي اقتصادي در حال رشد است و خود از ريشههايي در يك تمدن مشترك ناشي شده و باعث تقويتخودآگاهي تمدني ميشود. ريشههاي مشترك تمدني در هر منطقه منجر به توسعه سريع روابط اقتصادي كشورهاي آن منطقه ميشود.
- برخورد تمدنها در دو سطح صورت ميگيرد: در سطح خرد، گروههاي نزديك به هم (وابسته به تمدنهاي متخالف) در امتداد خطوط گسل ميان تمدنها، غالبا توسل به خشونتبراي كنترل خاك و مهار يكديگر، ميجنگند. در سطح كلان، دولتهاي وابسته به تمدنهاي مختلف، براي كسب قدرت نسبي نظامي و اقتصادي با هم رقابت ميكنند، براي كنترل نهادهاي بين المللي و طرفهاي ثالث دستبه مبارزه ميزنند، و بر اساس رقابت، ارزشهاي خاص سياسي و مذهبي خود را ترويج ميكنند.
- تمدنهاي كنفوسيوسي و اسلامي در حال ارتباط و همكاري با هم در برابر تمدن غرب (براي برخورد با منافع، ارزشها و قدرت آن) هستند. موضوعات همكاري و ارتباط ايندو با هم، سلاحهاي هستهاي شيميايي و بيولوژيكي، موشكهاي بالستيك و ابزار پيشرفته پرتاب آنها، قابليتهاي راهبري و اطلاعاتي و ديگر امكانات الكترونيكي در اين زمينه است و غرب ميكوشد در قالب «كنترل تسليحات» با آن مقابله كند. اين امر احتمالا موجب درگيري بين غرب و چند كشور اسلامي – كنفوسيوسي در آينده بسيار نزديك خواهد شد.
- از نظر هانتينگتون، همچنانكه موفقيتهاي اقتصادي منجر به گسترش فرهنگ غربي (خصوصا سكولاريزم يا دنياگرايي) در سراسر جهان شد، كاهش قدرت غرب هم سبب عقب نشيني فرهنگ غربي خواهد شد و اشتباه محض است اگر تصور كنيم كه چون كمونيسم شوروي سقوط كرد، پس غرب براي هميشه پيروز شده است.
آينده دورتر، جهان در صد سال آينده:
آنتوني گيدنز؛ جامعه شناس، نظريه پرداز و رئيس مدرسه اقتصاد و علوم سياسي لندن در دانشگاه لندن كه بيشتر به خاطر نظريه «دنياي عنان گسيخته» شهرت دارد، معتقد است كه حدود ۱۰۰ سال ديگر جهان احتمالاً بيش از حالا در كنترل ماست. او ميگويد كه ما الآن در حال تجربه نيروهاي بسيار عظيمي هستيم كه ما را از گذشته بيرون ميرانند و داريم ميآموزيم كه چطور با اين وضعيت كنار بياييم. تصور من بر اين است كه صد سال ديگر سازمانها و نهادهاي جديدي خواهيم داشت، براي جهان چارچوب جديدي خواهيم يافت و شك دارم كه در پايان قرن ديگر دنياي ما يك دنياي عنان گسيخته باشد. من معتقدم كه آنچه خواهيم داشت دنيايي است كه در آن واحد هم فرو پاشيده تر و هم متحدتر از دنياي كنوني است. به طور مثال دولت هاي ملي را در نظر بگيريد؛ دولت هاي ملي از حدود ۵۰۰ سال پيش وجود داشته اند و تا ۱۰۰ سال ديگر هم به حيات خود ادامه خواهند داد، اما تصور مي كنم كه در آن زمان دولت هاي شهري هم در كنار دولت هاي ملي قرار گيرند. مثلاً هنگ كنگ را در نظر بگيريد. آنها روز به روز خودمختاري بيشتري به دست مي آورند، اما در عين حال مناطق خود مختار ديگري هم به آنها مي پيوندند. انواع جديدي از سازمانهاي فراملي روي كار خواهند آمد. به نظر من اتحاديه اروپا در اين خصوص پيشگام است و انتظار مي رود كه ۱۰۰ سال ديگر انواع ديگري از اتحاديه هاي اروپايي موجوديت پيدا كنند و به فعاليت بپردازند.
گيدنز در مورد جغرافياي سياسي صد سال ديگر ميگويد: من فكر ميكنم صد سال ديگر، خاطره جنگ ميان ملتها، يعني آن نوع جنگي كه ما با آن بزرگ شدهايم، خاطرهاي بس دوردست خواهد بود. به اعتقاد من صد سال ديگر باز هم جنگ خواهيم داشت؛ اما اين جنگها در تلاش براي مهار درگيريهاي محلي، براي حفاظت از مرزها و فائق آمدن بر اختلافات قومي محلي خواهد بود. فكر ميكنم كه جنگ سازمان يافته ميان ملتها به احتمال قوي به مسألهاي بدل خواهد شد كه عمدتاً مربوط به گذشته است و اين امر قدم بزرگي به سوي انسانيت خواهد بود.
گيدنز در مورد شاخصهاي برتري ملل آينده معتقد است كه آنچه روي خواهد داد آن است كه اكثر شاخص هايي را كه ما به ملتها ربط داد ايم، ديگر مرتبط با ملتها يا گروههاي ملي نخواهند بود. به طور مثال تصور نميكنم كه قدرت اقتصادي در تعيين گروه هاي ملي همچون امروز اهميت داشته باشد، زيرا روشهاي متعددي براي مديريت اقتصاد جهاني در اختيار خواهيم داشت. سازمانهايي كه هنوز برايمان كاملاً حاشيهاي محسوب ميشوند يا عملكردشان برايمان مبهم است، مثل صندوق بين المللي پول يا بانك جهاني، قدرتمندتر خواهند شد.
در سال 2100 ديگر ملتي به نام ابرقدرت وجود نخواهد داشت و فكر نميكنم كه در آن زمان هيچ يك از ابر قدرت ها شكل و شمايل كنوني را داشته باشند. به طور مثال، فكر نميكنم چين برخيزد و قدرت را از آمريكا بگيرد. دنياي آن زمان دنيايي از دولت هاي ملي خواهد بود، دولت هايي كه مدتهاست شكل گرفتهاند، اما تا همين اواخر اشكال ديگري از آرايش هاي سياسي هم وجود داشت، مثل امپراتوريها. نابودي اتحاديه جماهير شوروي نابودي آخرين نوع امپراتوري بود. خوب، درست همانطور كه در گذشته انجمنهاي مختلفي ميان ملتها وجود داشت، انواع مختلفي از سازمانها كه كاملاً هم دولتهاي ملي نبودند، در آينده هم همين طور خواهد بود. تصور ميكنم كه اتحاديههاي متفاوتي ميان گروهها شكل بگيرد. ديگر چنين نخواهد بود كه تنها يك سازمان از دولتهاي ملي وجود داشته باشد و در آن سازمان هم قويترين ملت به گونه اي بر جهان حكمراني كند، تصور نميكنم كه قرن آينده قرن آمريكاييها باشد، اما تصور نميكنم كه قرن چينيها هم باشد.
پال كندي از استادان مشهور انگليسي دانشگاههاي آمريكا، نيز در اين زمينه نظراتي واقعبينانه دارد. البته نظريات وي جنبه پيشبيني ندارد، بلكه بررسي مشكلات واقعي آينده است كه به ترتيب ايالات متحده آمريكا، غرب و بالاخره تمام انسانها با آن مواجه هستند و خواهند بود. بنابراين نظريات او در دو قسمت عبارتند از:
- افول نسبي ايالات متحده آمريكا:
كه به تعبير وي به عارضه «گستردگي بيش از اندازه امپراتوري» دچار شده است. (يعني مجموع منافع و تكاليف جهاني آن، امروزه بسيار بزرگتر از قدرت آن براي دفاع همزمان از همه آنهاست.) و همچنين با امكان نابودي هستهاي – كه ماهيتسياست قدرتمندانه بينالمللي را كاملا دگرگون كرده است – روبرو است. به نظر وي به دليل امكان نابودي كامل طرفين در يك جنگ تمام عيار هستهاي، آنها به گسترش نيروهاي سنتي خود كه هزينه بسيار بيشتري دارد، رو آوردهاند. مجموع اين خصوصيات سبب شده است كه اگر روزي كشورهاي مهم درگير جنگ غير هستهاي شوند، وضعيت استراتژيكي ايالات متحده آمريكا سبب شود مثل اسپانياي امپراتوري يا بريتانياي دوران ادوارد هفتم، مخاطراتي عظيم متوجه منافع اين كشور در خارج از آن شود و اين كشور هم به تنهايي قادر به دفاع همزمان از آنها نخواهد بود و ترك هر يك از آنها هم خطرات بزرگ ديگري دارد.
او سپس وضعيتبسيار بغرنج و خطرآفرين خاورميانه و شمال آفريقا را تشريح ميكند كه ايالات متحده را در اتخاذ سياستي درازمدت و يكپارچه در آن دچار دشواري فوقالعادهاي كرده است. همچنين وضعيت آمريكاي لاتين را ذكر ميكند كه نظام مالي و اعتباري آمريكا را بشدت مورد تهديد قرار ميدهد. او بدترين بحران را در جنوب ايالات متحده در مكزيك جستجو ميكند كه بحران اقتصادي آن سبب مهاجرت غيرقانوني سالانه صدها هزارنفر به آمريكا و قاچاق پررونق مواد مخدر به آمريكا شده است. علاوه بر اين درباره خاور دور كه موقعيت صنعت و تجارت آمريكا را به شدت متزلزل كرده است و ضمنا از نظر نظامي هم تعهدات و تهديدهاي وسيع نظامي سنگيني را متوجه آن نموده است، توضيح ميدهد.
به عقيده پال كندي برخي از عرصههاي افول آمريكا عبارتند از:
- افول نسبي صنعتي آن در مقايسه با توليد جهاني (انقباض صنعتي).
- بحران و افول در كشاورزي كه بر اثر افزايش توليد، تنزل قيمت و بيكاري عده زيادي از كشاورزان را موجب شده است.
- پديده «روي گرداندن» سير سرمايه بينالمللي از بازرگاني كالا و خدمات بر اثر كسر موازنه بازرگاني آمريكا و كسر بودجههاي دولت فدرال.
- تاثير منفي رشد آهسته صنعتي اين كشور بر هماوايي اجتماعي – سياسي آمريكاييان.
- رابطه دقيق بين رشد آهسته اقتصادي و هزينه كلان دفاعي. (1)
- مشكلات آينده جهان خصوصا جهان غرب:
پاول كندي برخي از مسايل را كه مشكلاتي مشترك (البته از وجوه مختلف) در انتهاي قرن بيستم براي بشر ميآفريند، بررسي ميكند:
انفجار جمعيت، انقلاب بيولوژي و در نتيجه بيكاري، فقر و نگراني ميليونها كشاورز، پيشرفت ارتباطات، انقلاب مالي و رشد شركتهاي چند مليتي كه باعث جهاني شدن اقتصادهاي خاصي گشته و اين موجب نگرانيهاي بسياري از بازرگانان و سياستمداران و غير آنها ميشود، كنترل آدمكهاي كامپيوتري و دستگاههاي خودكار در انقلاب صنعتي جديد همراه با مازاد سرمايه سبب افزايش شكاف بين شمال و جنوب و عقب ماندگي بيشتر كشورهاي در حال توسعه يا توسعه نيافته ميشود، بحران محيط زيستبه صورت روز افزون نگران كننده ميشود (افزايش دماي زمين، كاهش جنگها، توسعه حفرهاي كه در لايه اوزون بر فراز قطب جنوب تشكيل شده است، تشعشعات راديو اكتيو و غيره). آسيب پذيري شديد جمهوريهاي شوروي سابق، ظهور مجدد قوميت گرايي (ناسيوناليسم)، مشكلات ايجاد يك اروپاي يكپارچه و منسجم و قدرتمند كه ميتواند به بحرانهاي مهمي بينجامد، مشكلات روز افزون آمريكا كه يا بايد به سير فزاينده افول و انحطاط ادامه دهد و يا به دكترين مونروئه (انزواگرايي پيش از 1941) برگردد كه هر يك پيامدهاي بسيار سنگين خاص خود را خواهد داشت و همچنين به خواستههاي فراوان اصلاحگرانه داخلي بايد به نحوي پاسخ داده شود، تاثير تحولات اقتصادي و تكنولوژيكي در تغيير مكان اقتدار از «ملت – كشور» به واحدهاي كوچكتر و نيز خواستهاي وسيعي براي اهميتيافتن بيشتر واحدهايي بزرگتر از كشور – ملت و بالاخره تعصبات فرقهاي و نژادي رو به فزوني.
پايان تاريخ، پايان انديشه
فرانسيس فوكوياما (معاون ژاپنيالاصل سابق بخش برنامهريزي سياسي وزارت امور خارجه آمريكا) با پردازشي نو از انديشه هگل درباره آخرالزمان، چنين ميانديشد كه «جريان حقيقي تاريخ» در سال1806 كمال معنوي پيدا كرده است و پس از ظهور و شكست محتوم فاشيسم و ماركسيسم، سرانجام به سيطره دموكراسي ليبرال ميانجامد و به كمال مادي هم دست مييابد.
او تنها جايگزين واقعي و معتبر ليبراليسم را فاشيسم و كمونيسم ميداند، كه فروپاشيدهاند، ولي معتقد نيست كه ديگر هيچ انديشهاي وجود ندارد. بلكه به نظر او در «پايان تاريخ» برخي جوامع به صورت جوامع ليبرال موفق درآمده و بقيه هم از ادعاي خود مبني بر ارايه اشكال و الگوهاي متفاوت و برتر درباره ساماندهي انساني چشم ميپوشند. در واقع ليبراليسم از آن رو بر جهان مسلط ميشود كه در برابرش، ايدئولوژي بسيجكنندهاي براي رويارويي با آن وجود ندارد. اين به منزله نقطه پايان تحول ايدئولوژيكي بشريت و جهاني شدن دموكراسي غربي به عنوان شكل نهايي حكومت با لوازم آن يعني شيوه زندگي سرمايهداري و ميل دستيابي به جامعه مصرفي كه به ليبراليسم اقتصادي و سياسي منجر ميشود است. او اين ركود برخورد و تكاپوي انديشهها را پايان تاريخ مينامد، دوراني كه در آن شور و شوقها از بين رفته و سدههاي ملالتباري در پيش خواهد بود. خصوصيات قرون گذشته، يعني پيكار براي اكتشاف، آمادگي براي فداكاري براي آرمانهاي كاملا انتزاعي و مجرد، نبرد ايدئولوژيكي جهاني كه مستلزم بيباكي و شهامت و قدرت تخيل است، همگي جاي خود را به حسابگري اقتصادي، جستجوي بيپايان راهحلهاي تكنيكي، نگرانيهاي مربوط به محيط زيست و ارضاء توقعات مصرفي پيچيده ميدهند.
“مارشال مك لوهان” نيز همين نظر را با ديدگاه ديگري بيان ميكند. ديدگاه او مبتني بر انقلاب در عمليات با اطلاعات است كه جهان كنوني را به يك دهكده تبديل كرده است و حتي ارتباطات در جهان فعلي از ارتباط افراد يك دهكده سريعتر و راحتتر شده است. در همه دنيا يك درياي واحد اطلاعاتي هست كه سرچشمه و منبع آن غرب است. اين تحول در اطلاعات سبب تماس نزديك فرهنگهاي بومي غير غربي با فرهنگ غربي دموكراسي ليبرال شده است و در اين تماس طبعا فرهنگ قوي و غالب، فرهنگهاي ديگر را جذب و هضم ميكند و تفكر ليبراليسم در سراسر جهان رواج مييابد. فرهنگها يك كاسه ميشوند و عناصر كليدي ساختار اجتماعي (اقتصاد، سياست، فرهنگ و غيره) همه به سوي «يكسان شدن» پيشرفته و نهايتا مقتضي ايجاد يك حكومت جهاني كه فرهنگ و ساختار اجتماعي «دهكده جهاني» هويت آن را تعيين ميكند، خواهد بود. با اين مقدمات ضرورتا حكومت واحد جهاني با فرهنگ دموكراسي ليبرال تشكيل ميشود.
نشریه تفکر متعالی شماره پنج – پاییز 85