جلسه اول از توضيح حمد و آية «و هل نُجازي الّا الکفور»

جلسه اول از توضيح حمد و آية «و هل نُجازي الّا الکفور»

جلسه اول از توضيح حمد و آية «و هل نُجازي الّا الکفور»

و آيا جز ناسپاس را به مجازات مي‏رسانيم؟

اين از همان کلمات عجيب است. اولين معني آن که به ذهن مي‏رسد اين است: عذاب و مجازات الاهي اختصاص به ناسپاسان دارد. اختصاص به کساني دارد که سپاسگزار خداوند نيستند. فقط ناسپاسان مجازات می‏شوند اما سپاسگزاران دچار عذاب و مجازات نمی‏شوند. آيا در اينجا کليد نجات انسان از رنج و ناراحتي داده شده است و آن کليد سپاسگزاري است؟ همينطور است. خداوند در اين آيه راز مجازات انسان را بيان فرموده است: ناسپاسي. و راه آزادي از اين مجازات را: سپاسگزاري.

کامل آيه اين طور است: ذَلِكَ جَزَيْنَاهُم بِمَا كَفَرُوا وَهَلْ نُجَازِي إِلَّا الْكَفُورَ [1]

اين [عقوبت] را به [سزاى] آنكه كفران كردند به آنان جزا داديم و آيا جز ناسپاس را به مجازات مى‏رسانيم؟

پس کفران نعمت عذاب آفرين است

در اينجا نمي‏فرمايد کفر خدا، بلکه کفران نعمت مورد توجه قرار گرفته است. هميشه تعداد انسان‏هاي بي دين و لامذهبي که زندگي ظاهراً راحت و بدون عذابي هم داشته‏اند، فراوان بوده. امروز هم در دنيا فراوان است. اما هيچ وقت نديده‌ام يا نشنيده‌ام انساني که در زندگي خود قدرشناس و سپاسگزار نيست، زندگي راحتي داشته باشد… در روانشناسي موفقيت اين پديده عميقاً مورد مطالعه و تحقيق قرار گرفته است و در مستندات اين شاخه علمي، صدها مصداق و تجربة مطالعه شده وجود دارد که درستي تجربي و علمي اين آيه را اثبات مي‏کنند. يکي از نتيجه گيري‏هاي کلي و برآيندي روانشناسي موفقيت و روانشناسي مدرن اين است که انسان‏هاي ناسپاس و قدرنشناس عموماً در ناراحتي و گرفتاري زندگي مي‏کنند و انسآن‏هاي قدرشناس و سپاسگزار، وضعيت موفق‌تر و راحت‌تري دارند.

البته محققاني که اين نتايج و از جمله اين نتيجه را اعلام کرده‏اند، تلاشي براي اثبات کلام خدا نداشته‏اند و شايد اساساً از اين کلام هم بي‌اطلاع بوده‏اند، چون بسياري از آن‏ها لامذهب و لائيک هستند. اما آن‏ها از راه تحقيق و مطالعه به همان نتايجي رسيده‏اند که قرآن سرشار از آن‏هاست. آن‏ها از مرواريد گرانبهايي گفتند که اقيانوس بيکران قرآن، پُر از آن است.

اين نتيجه با استفاده از بعضي نظريه‏هاي فيزيکي مانند کوانتوم، و متافيزيکي مانند قانون توجه زاينده، خلاء خلاق، شعور آفريننده و… قوياً اثبات می‏شود. کسي که قدرشناس و سپاسگزار است، اعتراف مي‏کند به آنچه دارد. اين اعتراف همان توجه است، تأکيد است و اين توجه، نگاه خلاق را پديد مي‏آورد. تلقيني در کار نيست. بحث معرفت و ارتباط است. او با زندگي‌اش رابطه برقرار مي‏کند. مي‏بيند و به آنچه مي‏بيند اعتراف مي‏کند و بنابراين قدر آنچه را که دارد مي‏داند و براي آن سپاسگزار است. از اينجا به بعدش اگر فرد ديندار باشد، مستقيما از خدا تشکر مي‏کند و اگر ديندار نباشد ممکن است از سرنوشت، طبيعت، از مفهومي ناشناخته، از روح خودش يا چيز ديگر تشکر کند که ما در اين جلسه به مابعدش کاري نداريم…

انسان قدرشناس، ذهن و مغز فعالي دارد و اين يکي از علل راحتي و موفقيت اوست. او بايد ببيند و کشف کند که چه دارد. او سپس به سپاسگزاري مي‏رسد. او بايد دائماً بشناسد و امکانات و فرصت‌هايش را شناسايي کند. چون آن‏ها را مي‏شناسد پس به خاطر آن‏ها سپاسگزار است. تلقين نمي‏کند که دارد يا ندارد و اداي حمد خدا را مثل بسياري از ناسپاسان در نمي‏آورد، بلکه نتيجه تفکر و شناخت او اين است که چيزهاي باارزشي دارد، امکانات فراواني دارد، پس قدر آن‏ها را مي‏داند.

در شکرگزاري يکي از مراحل اصلي اين است که انسان نعمت را بشناسد و آن را به خود يادآوري کند. اين هم همان مرحله است. چنين کاري مستلزم تعمق و تفکر است. واقع‌بيني مي‏خواهد، و واقع‌بيني نيازمند هوشياري است. پس انسان سپاسگزار، هوشيار و واقع‌بين است و اين هوشياري و هوشمندي و واقع‌گرايي، عنصري اثرگذار در موفقيت‏هاي اوست. انسان شکرگزار روحيه مثبت دارد. معلوم است که کسي که روحيه مثبت و نگاه خلاق دارد نمي‏تواند در ناراحتي و عذاب باشد. او به جهان بله مي‏گويد. در مواجهه با سرنوشت دائماً بله بله مي‏گويد. چه دليلي دارد که جهان، زندگي و سرنوشت به او نه بگويند؟ پس جهان با او موافق است و چون مخالف او نيست، پس او گرفتار نيست، در رنج و عذاب نيست.

او به جهان نه نمي‏گويد و جهان به او بله مي‏گويد. اين بلة جهان، انعکاس بلة اوست. زندگي را تأييد مي‏کند و زندگي پيوسته او را تأييد مي‏کند، و تأييد زندگي با بروز فراواني و برکت و راحتي رخ می‏دهد.

پس آيا جز ناسپاسان مجازات می‏شوند؟

ناسپاسي انکار کردن است. چيزي هست و مي‏گوييم نيست. از امکان برخورداريم و منکر آن هستيم. اين همان کفران نعمت است. نتيجه چيست؟ تو زندگي را انکار مي‏کني؛ زندگي هم تو را انکار مي‏کند. پس رنج و ناراحتي تو را در بر مي‏گيرد. وقتي زندگي انسان را انکار مي‏کند، محروميت رخ می‏دهد؛ محروميت از امکانات و فرصت‌هاي زندگي. فقر رخ می‏دهد و اين فقر با بلا و رنج و گرفتاري همراه شده.

متهم کردن به انواع بدي‏ها، نبودها و نيست‏ها. انعکاس اين اتهام‌سازي پيوسته چيست؟ متهم شدن خودش است. زندگي و جهان هم او را پيوسته متهم مي‏کنند. متهم به انواع بدي‏ها و بنابراين در پي اين اتهام‌سازي دائمي، عذاب مي‏آيد. او عذاب مي‏کشد و هر روز مجازات می‏شود. نظريه کوانتوم مي‏گويد نه فقط مشاهده‌کننده بر مشاهده‌شونده اثر دارد، بلکه مشاهده‌شونده نيز بر مشاهده‌کننده اثر دارد و اين اثر، متأثر از نگاه مشاهده‌کننده است. چيزهايي که مي‏بينيم، بر ما اثر مي‏گذارند، همانطور که ما بر آن‏ها اثر مي‏گذاريم. اين يک نظريه علمي و اثبات شده است که مبناي بسياري از ابعاد تمدن و تکنولوژي مدرن است. طبق اين نظريه علمي هم به همان نتيجه‏اي مي‏رسيم که خداوند مي‏فرمايد مجازات از آنِ ناسپاسان است و سپاسگزاران از راحتي و رحمت و برکت برخوردار می‏شوند.

روحيه منفي و بي رحمِ انسان ناسپاس به طور طبيعي رنج و ناراحتي را براي او به دنبال دارد

گفتيم انسان شکرگزار داراي ذهن فعال و حساس است. از آن طرف انسان ناسپاس هم داراي ذهن غيرفعال و تنبل است. شخص ناسپاس با راحت‌طلبي و تنبلي، روش انکار را در پيش گرفته، به‏جاي آنکه کشف کند و بيايد، رد مي‏کند و مي‏گويد نيست. به‏جاي آنکه بالا برود و آگاهي خود را بالا ببرد، خود را پايين مي‏اندازد. انکار آسان است، خراب کردن خيلي آسان‌تر از به وجود آوردن است. يک بنا را که طي سال‌ها ساخته شده با يک انفجار می‏شود ويران کرد، و جنگل بزرگي را با يک چوب کبريت می‏شود از بين برد و به آتش کشيد. انکار (‏به ناحق)، خراب کردن است و تأييد (‏به حق) از نوع به وجود آوردن. شخص ناسپاس فکر نمي‏کند، به هر نقطه از زندگي‌اش نگاه مي‏کند مي‏گويد نيست، ندارم، خداوند مرا محروم کرده، من از آن محروم هستم. اين، کورکورانه نظر دادن است. چشم‌اش را مي‏بندد و به‏جاي پيدا کردن و شناختن فقط مي‏گويد نيست. يعني کفران نعمت مي‏کند. طبيعي است که چنين شخصي دائماً گرفتار و در فشار باشد. هر مسئله‏اي مي‏تواند براي او يک مجازات باشد، در حاليکه براي انسان سپاسگزار هر مسئله‏اي يک فرصت است. يک امکانِ افزايش شادي و راحتي زندگي است. چون يک اعتراف و نگاه خلاق است به اين که خدا خوب است و خوبي محض است. من برخوردارم. داشته‏هاي زيادي دارم که جهان زنده آن را در اختيارم قرار داده. و اين روحيات که منطبق بر واقعيت است، بر شادي و راحتي و برخورداري او مي‏افزايد. پس اگر بخواهيم حتما از زاويه علم موفقيت به موضوع نگاه کنيم مي‏توانيم بگوييم که يکي از علل اصلي مجازات ناسپاسان و سخت بودن زندگي آن‏ها، اين است که داراي ذهن غيرفعال و تفکر مرده‏اند…

دليل ظاهري ديگر آن است که انسان ناسپاس به دليل روحيات، ذهنيات و احساسات منفي و مخرب، از بدترين وضعيت عصبي هورموني برخوردار است. جسم و مغز انسان ناسپاس به دليل همين فشارهاي رواني و سموم فکري در بدترين وضعيت جسم انساني قرار مي‏گيرد. اين هم کاملا علمي است و تأثير مخرب استرس و افکار منفي به جسم و ارگانيزم‏هاي مختلف آن، بارها اثبات شده است. انسان ناسپاس و کفرپيشه بنابر انکارها (‏به ناحق)، نااميدي‏ها، و آن فقر موهومي که بر اثر آن پديد مي‏آيد، جهنم را در خودش به وجود مي‏آورد.

يک جهنم بيولوژيک و سايکولوژيک. هم مادي است و هم رواني. آشفتگي‏هاي هورموني و عصبي، او را از درون پُر مي‏کنند و همه لحظات او از رنج و درد طبيعي پُر می‏شود. (‏يکي از نمادهاي اصلي اين جهنم بيولوژيکي و سايکولوژيکي، وجه متابوليکي، آن هم از نوع کاتابوليکي آن است…) سوخت ساز بدن به دليل آشفتگي‏ها و تضادهاي دروني و بار سنگين و منفي غم‏ها و نااميدي در وضعيت کاتابوليکي يعني متابوليسم ويرانگر و مخرب قرار مي‏گيرد. وجه سوخت بر وجه ساخت غلبه مي‏کند و شخص در يک آتش ويرانگر دروني، در متابوليسمي آشفته و مخرب گرفتار می‏شود. او در جهنم دروني خود غرق می‏شود. آتشي که مهم‌ترين مشخصه آن نابود کردن است. جسم و روان او دائماً در معرض فرسايش شديد و نابودي قرار دارد. پس حرف غريب و معماي پيچيده‏اي نيست اين کلام که آيا جز ناسپاسان مجازات می‏شوند؟… در نظام‏هاي باطني قانوني هست که مي‏گويد خداوند با نگاه ما همراه است. هر طور که از او انتظار داشته باشيم همانطور با ما رفتار مي‏کند. در کتب مقدس، در قرآن و در احاديث اسلامي هم بارها به اين قانون اشاره شده است. بر حسب همين قانون مفهوم اين آيه روشن‌تر می‏شود. انسان ناسپاس خدا را دائماً متهم مي‏کند. متهم به همه بديها. نگاه او به خداوند اينطور است که خداوند به‏جاي رحمت خود به انسان محروميت می‏دهد. نگاهش مي‏گويد خداوند مهربان نيست. زيرا اگر بود نعمتها و امکانات فراواني در اختيار انسان قرار مي‏داد… و چون به زعم انسان ناسپاس، خداوند چنين نيست، پس او به‏جاي آنکه ببخشد، مي‏گيرد. به‏جاي محبت، خشم مي‏گيرد. به‏جاي برخورداري محروم مي‏کند. او از خداوند بر حسب اين شناخت، انتظار دارد که خداوند او را از هر نظر فقير و ضعيف‌تر کند. بر عکسِ انسان سپاسگزار که با سپاس پيوستة خود به بخشندگي و مهرباني خداوند دائماً معترف است…

انسان ناسپاس از خداوند بدترين انتظارهاي ممکن را دارد. کاري به حرفهاي فقط حرف ندارم، بلکه او به عمل و رفتار خود، با بينش و نگاه‏هاي خود، با انتظارات خود همين را مي‏گويد. خداوند هم مطابق همين بدترين فکرها و انتظارات براي او آشکار می‏شود. بنابراين او زندگي را در بدترين حالت خود، در حالت رنج و عذاب و مجازات تجربه مي‏کند.

[1] سبا-17

پياده سازي و بازنويسي: منصورون (‏فرزندان ايليا)

پايان جلسه اول تفسير حمد و آية 17 سورة سبأ

منبع کتاب آمين (‏خدا با من است)، جلد دوم