تهیه و تالیف: نونا صالحی
وقتي داشتم انواع تصميمگيري مربوط به درسهاي تفكر متعالي را بررسي ميكردم، در آنجا ديدم از واژه هايي چون: تصميم«گيري»، تصميميابي، تصميمسازي، تصميمبيني، تصميمداري ياد شده بود و اينكه در اغلب مواقع مردم دچار تصميمداري هستند… (۱)
اينطور به نظرم آمد كه هر كدام از اينها ميتواند دربارهاينده هم صادق باشد. در كل انسانها در رويارويي با آينده متفاوت عمل ميكنند. بر اين اساس شايد بتوان گفت اكثر مردم سه دستهاند: كساني كه عقبتر از زمان خود زندگي ميكنند. آنهايي كه همگام و همقدم با زمان هستند و كساني كه جلوتر از زمان زندگي ميكنند.
دسته اول و دوم كه اكثريت مردم را تشكيل ميدهند، اغلب به نوعي آيندهداري ميكنند. (يا حتي آينده دوري ميكنند!) يعني اينكه آينده را، آيندهاي ازپيش تعيينشده فرض ميدارند حتي با اينكه ممكن است بعضي از آنها ظاهراً به اين موضوع معترف نباشند ولي در عمل نقش خود را در تعيين آينده انكار ميكنند. آلن لايتمن بر اساس ديدگاههاي انيشتين درباره زمان، در كتاب خود با عنوان “روياهاي انيشتين” وضعيت اين دسته از انسانها را اينطور شرح ميدهد: اين گروه مانند كساني هستند كه سعي ميكنند به هر وسيلهاي اين آينده بسيار كوتاه را كه ديدهاند انكار كنند. مثل مرد جواني كه پس از اينكه ميبيند كه پدرش به زودي از سكته قلبي خواهد مرد، با او به مسافرت سختي با كشتي ميپردازد. زن جواني زندگياش را به پاي مردي ميريزد در حالي كه ديدهاست كه با كس ديگري ازدواج خواهد كرد. بالاخره اينطور ميشود كه پدر از سكته قلبي ميميرد و پسرش از اينكه او را مجبور نكرده است در بستر بماند هرگز خود را نميبخشد. زن جوان كه همسرش تركش كرده است با مردي ازدواج ميكند كه او را با غمهايش تنها خواهد گذاشت!!!
«دوژوونل» كه او را پدر آينده پژوهي مدرن لقب دادهاند، حدود پنجاه سال پيش درباره آينده اين طور گفته بود كه: “نميتوانم از اين موضوع متاسف نباشم كه كشور ما، سازمانهاي ما و مردم ما، همه و همه گويي پشت به آينده حركت ميكنند. اين شيوه عمل، نتيجهاي جز فرصتسوزي ندارد..”
اما واقعيت اين است كه دسته سوم در اقليتاند. آنها كساني هستند كه جلوتر از زمان خود حركت ميكنند، گويي راه را نرفته، ميروند. ميبينند پيش از آنكه قابل رويت باشد. پس تصوير و تعريف روشني از آينده خود دارند…
اما در اين ميان اين سوال را ميتوان مطرح كرد كه نقش و جايگاه انسان در تعيين آينده چيست؟ البته اين سوال جديدي نيست، بلكه از گذشته تا كنون اين سوال براي انسان ها مطرح بوده است.
از آنجايي كه انسانها متفاوتاند، ديدگاههايي هم كه درباره آينده وجود دارد، متفاوت است. به همين خاطر پاسخهايي كه به اين سوال وجود داشته، متعدد بوده و حتي با گذشت زمان دستخوش تغييرات شده است. به طور مثال بر طبق نظريه نيوتني، در گذشته اينطور تصور ميشد كه انسان در تعيين جايگاه خود در جهان هيچ نقشي ندارد، بلكه تنها يك ناظر است و آنچه اطرافش رخ مي دهد مي تواند به واسطه نيروهاي خارجي ديگري تغيير كند. بدين ترتيب بر اساس اين ديدگاه هيچ جايي براي اراده اختياري باقي نمي ماند. در چنين جهاني همه چيز از پيش تعيين شده بود. در اين تصوير، هر چيزي كه در آينده به وقوع ميپيوست قابل پيشگويي بود اما اين آينده، آيندهاي محتوم و با قاطعيت كامل بود. و در صورتي كه انسان هم در آن تصوير واقع ميشد، رفتارهاي او هم قابل پيشگويي بود. اساس اين پيشگويي با در نظر گرفتن جايگاه و اندازه حركت هر شي در جهان صورت ميگرفت.
بعد از آن در قرن بيستم با نگرش كوانتومي، دريافتيم كه نميتوانيم جايگاه و اندازه حركت تك تك اشيا در جهان را تعيين كنيم. محدوديت ما به دليل عدم آگاهي از آنها نبود، بلكه به دليل كشف جديدي بود كه انجام گرفت. اين كشف درباره ماهيت كوانتومي همه اشيا و موجودات بود و بيانگر اين بود كه در مورد هر شي تنها ميتوان يكي از دو مورد مكان يا اندازه حركت احتمالياش را تعيين نمود و رابطه اين دو مورد را بر اساس اصل عدم قطعيت نشان ميداد. ولي مجدداً انسان ناظر هيچ نقشي ويژهاي در آن نداشت. در اين نگرش جهان فقط تا اندازه كمي نسبت به تصوير نيوتني كه نمايش داده شده بود پيچيده تر بود.
اما ديگر از سال 1935، ديده شد كه ميتوان ناظر را وارد صحنه كرد. و خودمان هم در تعيين آينده نقش داشته باشيم. اين ديدگاه توسط ريچارد فايمن با بسط روش «انتگرال مسير» حاصل شد. در اين روش هر مسير ممكني كه شي مي تواند به هدف مورد نظر در آينده دست يابد، در نظر گرفته مي شود. آن وقت در اين حالت عدم قطعيت خود به خود وارد مسئله مي شود. چرا كه قادر نيستيم با قطعيت بگوييم كه شي كدام مسير را در پيش خواهد گرفت. اين روش مانند داستان پليسي ميماند كه در آن تمامي شخصيتها مظنون هستند، اما با اين وجود برخي از افراد به طور برجستهتري مجرم به نظر ميرسند. اين مسيرها از بقيه “مشخص و برجستهترند” كه اصطلاحاً «مسير كمترين كنش» خوانده ميشود. در مسير كمترين كنش ميتوانيم پيشگويي كنيم كه در گذشته شي كجا بوده و در آينده به كجا ميرود.
عاملي مهمي كه در نوع پيش بيني دخيل است، اين است كه اگر در گذشته مانده باشيم ديدن آينده را همانگونهاي كه در گذشته ميديديم انتخاب ميكنيم. در صورتي كه درك و دريافتمان را از حال اصلاح كنيم، نگرش اصلاح شده ما آينده را عوض ميكند!
حال تا چه اندازه ميتوانيم با اصلاح درك و دريافتمان از گذشته و حال آينده را عوض كنيم؟
جوابي كه براي اين سوال وجود دارد اين است كه اصلاح حقايق بيروني از طريق تغيير دروني مشاهده گر، چشم اندازي نو را ايجاد ميكند. و حالتهاي تحول يافته آگاهي، افق هاي جديدي را به روي ما ميگشايد.
پس در اين ديدگاه ميبينيم كه چطور ميتوانيم در ساختن آينده نقش داشته باشيم و با درك كامل گذشته و حال آينده را تغيير دهيم. پس اين بيارتباط نيست كه امروزه ميبينيم كساني چون جيم كالينز داشتن چشمانداز و آينده مصور را براي سازمان ها مطرح كردهاند.
حال سوال اينجاست كه در اين ميان كدام افراد، سازمانها و دولتها بهترين سرنوشت را در اين دنيا خواهند داشت؟
آنهايي كه آينده را انكار ميكنند و به همين ترتيب به زندگي خود ادامه ميدهند؟ يا آنهايي كه آينده را نديدهاند و منتظرند كه با گذشت زمان آن را تجربه كنند؟ يا آنهايي كه روياي آينده را ديدهاند و براي رسيدن به آن از پيش طراحي كردهاند؟
نكتهاي در اينجا مهم است اين است كه در برخورد با آينده لازم است ما شيوهاي منعطف را در پيش گيريم. گاه در بعضي از ديدگاه هاي آينده نگري، نوعي نگاه تك بعدي و محدود ديده مي شود. اينكه ما صرفاً بگوييم آينده بين باشيم و فقط خودمان را براي آينده آماده كنيم خوب است اما كافي نيست بلكه گاه لازم است آيندهسازي كنيم و گاهي هم بهتر است بگذاريم جهان، زندگي و سرنوشت برايمان تعيين كند كه چه آيندهاي بهتر است و فقط لازم است ما آيندهيابي كنيم.
پي نوشت:
۱. برگرفته از نشريه هنر زندگي متعالي 1
نشریه تفکر متعالی شماره پنج – پاییز 85