پِریا «شباب حسامی»
قبلاً درباره سبکهایی از تفکر، البته بصورت اشاره وار صحبت کردیم. سبکهایی مانند تفکر الگویی، قرینهای و خلاق.
اما باید گفت که روشهای تفکر خلاق بسیار بیش از آن فهرست مورد اشاره است. با وجودی که سی و شش روش معلوم و تفکیک شده، برای تفکر خلاق وجود دارد اما به نظر میرسد که با تشریح و گشایش هر یک از این روشها میتوان به روشهای فرعی دیگری رسید…
چند روز پیش، یکی از دوستانم را دیدم و او در همان زمان کوتاه دیدارمان تعداد زیادی جُک برایم تعریف کرد. بعد از تمام شدن خندهها و جدا شدن از همدیگر به این فکر میکردم که چه دلیلی باعث این همه خنده شد مگر چه چیزی در آن جُکها بود. جواب این سؤال مربوط به این گفتار نیست اما در ادامه همین فکر متوجه شدم که در جُکها عموماً منطق ویژه و خاصی وجود دارد و این به آن معناست که جُکها غالباًً حاوی نوع خاصی از شیوه تفکری اند. به نظرم طراحان این گونه عبارات طنز از شکل خاصی از هوشمندی برخوردارند که سایر مردم احتمالاً از آن بی نصیب یا کم نصیب اند. حیف که مسیر مشخصی برای شناخت طراحان این گونه لطایف وجود ندارد تا از نزدیک بتوانیم با شیوه تفکری آنها آشنا شویم و موضوع را عمیقتر بررسی کنیم اما با تکیه بر محصولات کاری این گونه افراد میتوان تا حدی به آنالیز این شیوه خاص تفکری پرداخت.
به نظرم جُک را میتوان در شش دسته تقسیم بندی کرد. هر گروه از اینها حاوی شکل خاصی از هوشمندی و تفکر اند.
گروه اول. جُکهایی است که به شکلی نسبتاً افراطی و غلیظ بیان کننده ناهوشیاری و حماقت انسان است. حماقتی که در بعضی شرایط ممکن است اکثر انسانها را به خود مبتلا کند. توانایی اینگونه جُکها در انعکاس حماقت است و دانایی نهفته در آن، از همین بازتاب نادانیِ گهگاهیِ انسان ناشی میشود.
بعنوان اولین تمرین جُک اندیشی، به چند مورد از این جُکهای «حماقت نما» توجه کنید و ببینید آیا میتوانید روش خاص تفکری نهفته در آنها را متوجه شوید.
•یارو دو تا گوشش سوخته بوده، میره دکتر. دکتره میپرسه چرا اینجوری شدی؟ میگه: آقای دکتر داشتم اتو میکردم خانم تلفن زد، من به جای اینکه گوشی رو بذارم رو گوشم اتو رو گذاشتم! دکتره میگه: خوب اون گوشت دیگه چرا سوخته؟! میگه: آخه خانم دوباره زنگ زد!
•یک نفر یه عتیقه جعلی درست میکنه، روش مینویسه تاریخ ضرب: ۲۰۰ سال قبل از میلاد!!!
•یارو میخواسته هواپیما بدزده، میره تو کابین خلبان، تفنگ میگذاره رو شقیقه خلبان، میگه: یا وایستا یا بوف!!!
•یک نفر تو مسابقه بیست سؤالی شرکت میکنه، قبلش بهش میگن جواب بیسکویته، ولی تو همون اول نگو، اولش یه چند تا سوال کن که ضایع نشه. میگه باشه و میره تو مسابقه، میپرسه: آقا یک کویته؟! یارو میگه: نه. میگه: دوکویته؟ همینجوری میگه تا میرسه به نوزده کویت! یارو میگه من یه راهنمایی بهتون میکنم، با چایی هم میخورناش میگه: آآآها پس بگو، قنده؟!!
•یارو میره ماه عسل، یادش میره زنش رو ببره!
•یک نفر تو پمپ بنزین داشته سیگار میکشیده، بهش میگن: اینجا سیگار نکش. میگه: هه هه! من جلوی بابام هم سیگار میکشم!!!
•یارو تو اتوبوس یه جیب بر میبینه، پیاده که میشه شماره اتوبوس رو برمی داره!!!
•دزده میره خونه یه میلیونر بچه دزدی، میبینه بچه نیست ولی پولهای یارو روی میزه، دویست میلیون نقد میدزده، بعد زنگ میزنه خونه یارو میگه: بچه رو بیارین پولارو ببرین!!!
•یک نفر به یارو میگه: قربون دستت، برو عقب ماشین ببین چراغ راهنما ماشین کار میکنه یا نه، یارو میره عقب ماشین، میگه: کار میکنه، کار نمیکنه، کار میکنه، کار نمیکنه… !!!
•یارو میخوره زمین، برای اینکه ضایع نشه تا خونه سینه خیز میره.
•یارو با ماشین میره تو دره، بهش میگن: چی شد بابا؟ چرا افتادی تو دره؟ میگه: ما داشتیم تو جاده با ماشین میرفتیم، هی جاده پیچید، ما پیچیدم، دوباره جاده پیچید، باز من پیچیدم، یهو جاده پیچید، من نپیچیدم!!
•یه جایی جشن تولد بوده، یارو همینجوری میره تو و شروع میکنه به بخور بخور. یکی ازش میپرسه: ببخشید! شما رو کی دعوت کرده؟ طرف میگه: من از خونواده عروسم.
•تلوزیون داشته گل خداداد عزیزی رو به استرالیا نشون میداده، یارو تماشا میکرده، دو سه بار که صحنه آهسته گل رو نشون میدن، شاکی میشه، میگه: حالا اونقدر نشون بده تا دروازه بان بگیردش!!!
•یک نفر رستوران میزنه رو درش مینویسه وقت ناهار تعطیل است.
•یارو یه بسته هزار تومنی میشمره، میگه ۲۵۰ تومن کمِ!!
•یارو سربازیش تموم میشه، وقتی کارت پایان خدمتاش رو بهش میدن، نگاه میکنه میگه:ای بابا، من که از اینا چهار تا دارم!!!
•یارو میخواسته گردو بشکونه، گردو رو میذاره زیر پاش، با آجر میزنه تو سرش!!
•یارو با زنش رفته بوده سینما، تو فیلم یهو یه گاوه شروع میکنه دویدن طرف تماشاچیها. یارو یهو میپره زیر صندلی، زنش میگه: بابا خجالت بکش! این فیلمه. میگه: زن! من و تو میدونیم فیلمه. گاوه که نمیدونه!!
•یارو دو تا بلوک سیمانی رو گذاشته بوده رو دوشش، داشته میبرده توی ساختمون. صاحب کارش بهش میگه: تو که فرقون داری، چرا اینا رو میگذاری رو کولت؟ میگه: آخه اون دفعه با فرقون بردم، این میله هاش پشتم رو اذیت میکرد!!!