رهبران بزرگ

تدوین: علیار نیک فرمان

خيلي از افراد قدر و ارزش رهبري را نمي دانند. به نظر آنها رهبري مخصوص يك عده انگشت شمار است كه در رأس شركت‌ها و بنگاه‌ها مي‌نشينند. اين عده نمي‌دانند در اثر نياموختن چم و خم رهبري چه فرصت‌هايي را از دست مي‌دهند. رهبري يعني نفوذكردن، و هركس در روز معمولاً تلاش مي‌كند بر چند نفر ديگر نفوذ كند. هر يك از ما در برهه‌اي از زندگي سازماني خود ممكن است در جايگاه رهبري قرار گيريم و يك وقت متوجه مي‌شويم هيچ كس از ما در سازمان پيروي نمي‌كند. آن وقت تازه متوجه مي‌شويم بايد راه و رسم رهبري را ياد بگيريم و با خود مي‌گوييم اي كاش راه و رسم رهبري را بلد بودم؛ از همان زمان است كه فرآيند رهبري آغاز مي‌شود. ولي بايد گفت كه رهبري يك هنر است و رفته رفته به دست مي‌آيد و نبايد انتظار داشت كه يكدفعه رهبر شد و تمام ويژگي‌هاي آن در ما بروز كند. رهبري، به تقويت بعضي ويژگي‌ها و تمرين زياد نياز دارد.

سازمان‌هاي بزرگ همواره موفقيت خود را مديون كساني هستند كه آنها را رهبران سازمان مي‌ناميم. اين رهبران از خصوصياتي برخوردارند كه بسياري از مديران هيچ‌گاه از آنها برخوردار نبوده‌اند. از اين رو مي‌توان آنها را فرامدير نيز ناميد. آنچه كه اين رهبران برتر را از ساير مديران متمايز مي‌سازد، بعضي خصوصيات انساني و شخصيتي است كه قدرت و اراده‌اي مضاعف به آنها مي‌دهد و موفقيت آنها را بسيار وسيع‌تر از سايرين مي‌سازد.

ويژگي‌هاي رهبران در شخصيت آنها ديده مي‌شود. چگونگي برخورد رهبران با رويدادها و پيش‌آمدهاي زندگي، نشانة بارز شخصيت آنهاست. بحران لزوماً شخصيت‌ انسان را نمي‌سازد، اما شكي نيست كه آن را آشكار مي‌كند. معناي حيات دنيوي بر خلاف آنچه به ما آموخته‌اند در رفاه و رونق و آسايش تن نيست. در پرورش جان است. رشد شخصيت در كانون رشد هر انساني قرار دارد چه رهبر باشد و چه نباشد. از اين رو محك واقعي يك رهبر نفوذ است، همين و بس، نه هوش و نه دانش. خيلي‌ها معتقدند قدرت مايه و جوهر رهبري است زيرا ديده‌اند كه همه رهبران به طور طبيعي هم دانش دارند و هم هوش. اما اين عقيده به خودي خود درست نيست. مي‌توان به دانشگاه‌هاي مهم رفت و صدها دانشمند و پژوهشگر و فيلسوف را ديد كه از نظر قدرت انديشه همتا ندارند، اما از نظر توان رهبري بسيار ضعيف هستند. هوشبهر لزوماً معادل توان رهبري نيست. ولي همه رهبران جاذبه دارند. يك رهبر واقعي بيشتر سعي مي‌كند كه ديگران خودشان را باور كنند تا او را.

به خاطر داشته باشيد كه آنچه به يك رهبر در سازمان موجوديت مي‌بخشد، پيروانش هستند، پس يكي ديگر از پايه‌هاي رهبري، علاوه بر پيشگامي، پيروي آگاهانه ديگران از رهنمودها و آرمان‌هاي اوست. عده اي تصور مي‌كنند رهبري ناشي از مقام و منصب است. ولي اين طور نيست. مقام و منصب قدرت رهبري ندارد بلكه رهبر، عامل ايجاد مقام و منصب است. اگر رهبر در سازمان نفوذ و تأثير لازم را نداشته باشد نمي‌تواند در كار ثمربخش باشد. در سازمان‌ها كساني كه در منصب رهبري قرار دارند از نفوذ و تأثير چشمگيري برخوردار هستند. در ارتش، رهبران از درجه خود استفاده مي‌كنند و اگر اين كار مؤثر نباشد، افراد را به زندان مي اندازند و در دنياي كسب و كار،‌ ابزار رهبري، حقوق و درآمد است. بيشتر پيروان وقتي پاي گذران زندگي به ميان مي‌آيد از رهبر خود به خوبي تبعيت مي‌كنند. اگر انسان نتواند در ديگران نفوذ كند، پيرو و مريد هم نخواهد داشت و اگر كسي پيرو و مريد نداشته باشد نبايد بيهوده ادعاي رهبري كند. پس تعارفات ديگران را رها كنيد و بدانيد كه رهبري يعني نفوذ.

يكي از كج فهمي‌هاي رايج اين است كه رهبري و مديريت را يكي مي دانند اما اين‌طور نيست. تفاوت اصلي بين رهبري و مديريت اين است كه رهبران با استفاده از نفوذ خويش ديگران را به پيروي وا مي‌دارند، ولي كار اصلي مديران حفظ سيستم‌ها و فرآيندها است. مديران توانايي حفظ سمت و سوي حركت را دارند اما از تغيير دادن عاجزند. براي هدايت افراد به مسيرهاي تازه، بايد نفوذ داشته باشيم.

كسي كه ظاهراً نظرش با ارزش تر از نظر ديگران است، كسي كه ديگران به سرعت با او و نظرياتش همراه مي شوند و كسي كه ديگران دنبال او هستند، رهبر آن جماعت است. وقتي انسان با ديگران به طور ثمر بخش ارتباط برقرار كند شناسايي به وجود مي آيد و اين شناسايي به نوبه خود به نفوذ منجر مي شود.

توانايي ارتباط از پايه‌هاي ضروري كارآمدي است. رهبر بايد بتواند ديگران را از دانش دايره‌اي خود بهره‌مند سازد و قادر باشد روح شور و شوق خود را به ديگران بدهد. اگر رهبر نتواند پيامي را به روشني برساند و ديگران را برانگيزد كه بر اساس آن عمل كنند بود و نبود پيامش يكسان است. به ياد داشته باشيد كه جان ماكسول مي‌گويد: آموزشگران مطالب ساده را مي‌گيرند و پيچيده مي‌كنند، ارتباط‌گران مطالب پيچيده را مي‌گيرند و ساده مي‌كنند.

هيچ‌كس به خاطر آنچه كه مي‌گيرد احترام نمي‌يابد. عزت و احترام، پاداش چيزهايي است كه مي‌دهد. هيچ چيز بيشتر از گذشت و بزرگواري يك رهبر، ديگران را تحت تأثير قرار نمي‌دهد. رهبران كارآمد در سازمان يعني همان كساني كه كاركنان به پيروي از آنها رغبت نشان مي‌دهند، همه چيز را فقط براي خود نمي‌خواهند، بلكه گرد مي‌آورند كه به ديگران بدهند.

رهبري كه با شور و شوق به ميدان مي‌آيد، معمولاً با شور و شوق روبرو مي‌شود. “قانون رشد انفجاري مي‌گويد: اگر رشد مي‌خواهيد بايد پيروانتان را رهبري كنيد اما اگر مي‌خواهيد كسب و كارتان چند برابر شود رهبران را رهبري كنيد.” كارشناسان وقت فراواني صرف مي‌كنند تا راز كاميابي آدم‌هاي موفق را دريابند آنان بيشتر به مدرك‌ها، هوش، تحصيلات، و عوامل ديگر توجه مي‌كنند. اما نقش شور و شوق و عشق از چيزهاي ديگر بيشتر است.

مهمترين عنصر كاميابي، داشتن راه و رسم همدلي و همراهي با افراد سازمان است. كاركنان وقتي به دانايي شما اهميت مي‌دهند كه بدانند به آنان اهميت مي‌دهيد.

بنابراين توانايي كار كردن با كاركنان و برقراري ارتباط پايه و اساس رهبري موفق و مؤثر در سازمان است و اگر كسي در برقراري ارتباط با كاركنان مهارت داشته باشد ممكن است رهبر خوبي در سازمان نباشد، اما كسي نمي‌تواند رهبر خوبي باشد بي آن كه بتواند با كاركنان ارتباط برقرار كند.

همه رهبران متعهد هستند. كاركنان از رهبران نامتعهد در سازمان پيروي نمي‌كنند.  تعهد راستين الهام مي‌بخشد و كاركنان را جذب مي‌كند. تعهد نشانة اعتقاد است. كاركنان وقتي به رهبر اعتقاد پيدا مي‌كنند كه به آرمان خويش معتقد باشد، كاركنان اول خود رهبر را ارزيابي مي‌كنند و بعد به حرف‌هاي او گوش مي‌دهند. پس علت پيروي كاركنان از رهبر، كارهايي است كه رهبر براي آنها انجام داده است؛ عظمت و ابهت رهبر در سازمان فقط در قدرت او خلاصه نمي‌شود. بلكه بزرگي او ناشي از توانايي و ظرفيتش در توان افزايي ديگران نيز هست. اين نكته خيلي مهمي است كه كاركنان به خاطر خود رهبر از او پيروي مي‌كنند نه به خاطر چيزي ديگر؛ ولي بيشتر رهبران در سازمان‌ها هنوز به اين مرحله نرسيده‌اند. اين يك رابطه دوطرفه است؛ رهبر در سازمان به خاطر خود كاركنان، رهبري آنها را بر عهده مي‌گيرد و كاركنان هم به خاطر خود رهبر از او پيروي مي‌كنند. رهبر واقعي به كاركنان سازمانش خدمت مي‌كند و در راه خدمت به آنها هر بهايي را مي‌پردازد. اگر مي‌خواهيد در بالاترين سطح رهبري كنيد بخواهيد كه در پايين‌ترين سطح خدمت كنيد. تنها يك رهبر تمام عيار در سازمان مي‌تواند طعم خشنودي جاودانه اين سطح از رهبري را تجربه كند.

براي افزايش موفقيت در رهبري يك سازمان، يكي ديگر از رموزي كه رهبران را به قله‌هاي بلند مي‌رساند، به خاطر داشته باشيد: براي ثمر بخش كردن رهبري، رهبر بايد ديگر همكاران با نفوذ گروه را با خود از نردبان نفوذ بالا ببرد؛ اگر نافذترين افراد سازمان در بالاترين ترازها هستند و از رهبر حمايت مي‌كنند، رهبر در كار هدايت ديگران موفق مي شود. اما اگر نافذترين افراد در بالاترين ترازها باشند ولي از رهبر حمايت نكنند گرفتاري‌ها شروع مي شود.

اگر رهبر در سازمان شخصيتي نيرومند داشته باشد، افراد به او اعتماد مي‌كنند و با تكيه بر توانايي او توانايي و استعداد خود را بروز مي‌دهند؛ اعتماد با حرف حاصل نمي‌شود. اعتماد وقتي حاصل مي‌شود كه نتيجه لازم به دست آيد، آن هم با شرافت و درستكاري، به طوري كه بيانگر احترام به كساني باشد كه با آنها كار مي‌كنيم.

رهبر در سازمان واقعي محصور به اقتدار رسمي نيست و اقتدار واقعي او فراتر از حد اجراي صحيح رويه‌ها و آموزش‌هاي فني است. رهبر مؤثر در سازمان آن است كه ديگران با خوشرويي و خاطر جمعي از او پيروي كنند. و در نهايت، رهبر واقعي در سازمان كسي است كه تفاوت ميان رئيس و رهبر را به خوبي مي‌داند و آن را در عمل به اثبات مي‌رساند.

– رئيس، كاركنان را وادار به كار مي‌كند، رهبر آنها را راهنمايي مي‌كند.

– رئيس، متكي به قدرت رسمي است، رهبر متكي به خيرخواهي است.

– رئيس، مروج ترس است، رهبر مشوق شور و دلبستگي به كار است.

– رئيس مي‌گويد «من»، رهبر مي گويد «ما».

– رئيس، عيب و ايراد را سرزنش مي‌كند، رهبر آن را بر طرف مي‌كند.

به مديران توصيه مي‌شود كه توانايي‌هاي رهبري خود را بر مهارت‌هاي مديريتي خود پايه‌ريزي كنند. يعني همزمان با هم‌قدم بودن در كنار دانش روز مديريت، رهبري خود را نيز بهبود ببخشند. رهبران، همواره بايد شايستگي هاي خود به عنوان يك مدير را حفظ كنند و هرگز از آن دور نشوند.

نشریه تفکر متعالی شماره چهار – تابستان 85