به قلم دکتر اِلشاد قادری
خلاصه نوشته قبلی این بود که همان طور که درباره بعضی چیز ها می توان مصالحه کرد چیز هایی هم هستند که مصالحه ناپذیرند و این موضوع مهمی است که هر مذاکره کننده ای لازم است در طول مذاکرات خود ، آن را مدنظر قرار دهد . هر موضوعی که اصول بنیادی و هدف نهایی مذاکره کننده را زیر سؤال ببرد ، اساساً موضوعی غیر قابل مذاکره محسوب می شود . گفتگو و نزدیکی اسلام و مسیحیت تا حدی معقول است که به استحاله یا دگرگونی بنیادی در اسلام و مسیحیت منجر نشود . یک مسلمان نمی تواند بر خلاف نص صریح قرآن مذاکره کند همچنین مذاکره یک انقلابی تا جایی معنا دارد که خود انقلاب به خطر نیفتد . در این زمان ، این نکته می بایست در مذاکرات احتمالی میان … کاملاً مورد توجه قرار گیرد .
گاهی مذاکرات باعث نوعی خواب می شوند و مذاکره کنندگان بدون آنکه بدانند ممکن است ( طی آن ) از خطوط قرمز عبور کنند . منظورم را با یک حکایت قدیمی ، واضح تر بگویم …
حکایت مائوتان
در گذشته دور ، در امپراطوری از هم گسیخته چین باستان ، فردی به نام مائوتان به قدرت رسید. بزودی همسایه نیرومند مائوتان ، دولت هوی شرقی ، سفرای ویژه ای برای دولت تازه تثبیت یافته فرستاد : « ما یک جفت اسب از نژاد تائومائو می خواهیم » مشاوران به شدت مخالفت کردند « این استثنایی ترین دارایی کشور است. نباید دولت دیگری آن را تکثیر کند. » اما مائوتان با سخاوت تمام گفت « چرا از دادن یک جفت اسب به همسایه دریغ کنم ؟ »
ولی مدتی بعد سفیران هوی شرقی با درخواست همراه بردن یکی از شاهزاده خانم ها بازگشتند. وزرا خشمگین او فریاد زدند « گستاخی هوی شرقی به این حد رسیده که شاهزادگان را بخواهد ؟ » اما گویی خویشتنداری مائوتان حد و پایانی نداشت : شاهزاده خانمی همراه سفرا به سرزمین هوی شرقی رفت.
همان طور که وزیران و مشاوران انتظار داشتند ، سفیران دولت هوی شرقی بار دیگر بازگشتند : « شما زمین های بلااستفاده زیادی دارید و ما خواستار آن ها هستیم » مائوتان این بار هم با مشاوران مشورت کرد : عده ای موافقت کردند. و به مائوتان پیشنهاد دادند تا بخشی از زمین ها را به هوی شرقی بدهد . این ، نقطه پایان خویشتنداری مائوتان بود : او گفت « زمین ، اساس و بنای یک مملکت است. چگونه می توانم قطعه ای از آن را از دست بدهم ؟ »
مائوتان همه مشاورانِ موافقِ این سازش ویرانگر را گردن زد. او بر اسب خود جهید و و دستور داد همه کسانی را که عقب بمانند گردن بزنند. مائوتان در یک حمله غافلگیرانه ، هوی شرقی را از صحنه روزگار محو کرد و سرزمین آن ها را به امپراطوری رو به گسترش خود ضمیمه ساخت.
نشریه تفکر متعالی شماره چهار – تابستان ۸۵