تهیه و تدوین: نونا صالحی
جالب است که بدانید الگوهای فکری میتوانند انتقال پیدا کنند. همانطور که جامعهشناس معروف، هریت زوکرمن با تحقیقاتی که بر روی تعدادی از شاگردان نوابغ انجام داد، متوجه شد تأثیرگذارترین بزرگان، علاوه بر محتوای فکری، الگوها و راهبردهای تفکر را نیز آموزش میدادند. بنابراین واضح است که راهبردهای فکری را میتوان آموخت. سالهاست که پژوهشگران بسیاری کوشیدهاند تا از طریق تحلیلهای آماری، نبوغ را مطالعه کرده و معمای نبوغ را روشن نمایند. سعی کردهاند ارتباط میان هوش و نبوغ را بسنجند. نتیجه این بود که هوش، نمیتواند به تنهایی موجب نبوغ گردد. ضریب هوشی (IQ) بسیاری از فیزیکدانان به مراتب بالاتر از ریچارد فاینمن (برنده جایزه نوبل) است، در حالیکه او با ضریب هوشی حدود ۱۲۲ نبوغی شگفتانگیز از خود نشان داد. نابغه کسی نیست که در آزمونهای دانشگاهی رتبهی اول را کسب میکند، یا ضریب هوشی فوقالعاده بالایی دارد. بعد از مطالعات روانشناسی جوی گولفورد، که بهخاطر رویکرد علمی خود به خلاقیت معروف شده است، روانشناسان به این نتیجه رسیدند که خلاقیت و هوش ماهیتهای متـفاوتی دارند. انسان میتواند بـسیار بـاهوش باشـد ولی خـلاق نباشد و بهعکس میتواند بسیار خلاق باشد ولی چندان باهوش نباشد. آنـان بـا مطالعه و بـررسی دفـترچـههای خاطـرات، ارجـاعات، مکالـمات و ایـدههای بـزرگترین متفکران جـهان کـوشیدهاند تـا راهبـردهای ویژه تـفکر نوابغ و الگوهای فـکری آنـان را مستند کنند. به همین خاطر به اصلی ترین الگوهای فکری مشترک میان نوابغ اشاراتی میکنیم که شاید با شناخت بیشتر این الگوها بتوانیم، آنها را بیاموزیم.
نوابغ افکار خود را به تصویر میکشند: وقتی انشتین با مسألهای مواجه میشد، همواره لازم میدید تا موضوع خود را به تمامی روشهای ممکن (همچون نمودارها) فرمولهنماید. او ذهنی بسیار تصویری داشت؛ و بهجای اندیشیدن در چارچوبهای خشک استدلالهای ریاضی و گویشی، در قالب گزارههای تصویری و فضایی فکر میکرد. نوابغ بعد از آنکه حداقل تواناییهای خاص گویشی را بهدستمیآورند، بهدنبال افزایش مهارتهای تصویری (دیداری) و تجسمی خود میروند تا بتوانند، اطلاعات را به روشهای مختلف نمایش دهند. انفجار خلاقیت در عصر رنسانس بهشدت متأثر از تدوین و توزیع دانش عظیم و گسترده نقاشی، طراحی و نمودارهایی همچون نمودارهای مشهور داوینچی و گالیله بود. گالیله در زمانی که اکثر معاصران وی همچنان از رویکردهای متعارف ریاضی و گویشی استفاده میکردند، با نمایش تفکرات خود بر صفحه کاغذ ، انقلابی در علم ایجادکرد.
نگاه به مسائل از زوایای مختلف: لئوناردو داوینچی معتقد بود که اولین نگرش ما به یک مسأله، بهشدت متأثر از نگرش معمول و روزمرهمان است. او مسأله خود را ابتدا از یک نگاه، بعد از نگاهی دیگر و بعد از نگاههای دیگر بازسازی میکرد. با هر تغییر، درک او از مسأله عمیقتر و بههمان اندازه به فهم اصل مسأله نزدیکتر میشد. به طور مثال نظریه نسبیت انشتین، اساسا”، توصیف تعاملات بین چند نگاه مختلف است.
توجه به نشانهها و تقویت موضوعات به ظاهر بیربط: توجه و درک نشانهها توانایی کنار همگذاشتن موضوعات نامرتبط موجب خلاقیت میشود. این توانایی در بهمربط دادن مقولات مجزا، نوابغ را قادر میسازد تا چیزهایی را ببینند که دیگران نمیتوانند ببینند. داوینچی سعی کرد تا رابطهای بین صدای زنگ و سنگی که در آب میافتد، ایجاد کند. این نکته، باعث کشف این اصل شد که صدا همچون موج حرکت میکند. درسال ۱۸۶۵، اف.ای. ککوله، شکل حلقوی مولکول بنزن را در رویای خود، دید و توانست ساختمان زنجیره بسته را کشف کند.
استعاره اندیشی: ارسطو، استعاره را نشانه نبوغ میدانست و معتقد بود فردی که میتواند شباهتهای دو مقوله متفاوت هستی را درک کرده و بین آنها پیوند برقرار کند، گوهری گرانقدر در اختیار دارد. الکساندر گراهامبل، عملکرد داخلی گوش را با یک پرده محکم فلزی لرزان مقایسه کرد و این مقایسه به اختراع تلفن انجامید. اینشتین بسیاری از قوانین مجرد خود را از رخدادهای مشابه طبیعی برداشت میکرد و توضیح میداد؛ رخدادهایی همچون پاروزدن در یک قایق یا ایستادن در ایستگاهی که قطاری از آن میگذرد.
تضاد اندیشی: فیزیکدان و فیلسوف معروف، دیوید بوهم، معتقد بود که نوابغ از این جهت قادرند افکاری متفاوت داشته باشند که میتوانند دمدمیمزاجانه بین مقولات متضاد یا موضوعات ناسازگار حرکت نمایند. فیزیکدان معروف، نیلز بوهر اعتقاد داشت که وقتی ما همزمان خود را در مواضع متضاد نگاه میداریم، افکار خود را معلق کرده و نتیجتاً ذهنمان به سطحی جدید منتقل میشود. معلق بودن ذهن، امکان میدهد تا ذکاوتی فرای تفکر ساده وارد عمل شود و قالبی نو خلق نماید. این چرخش و گردش مابین تضادها، شرایطی را ایجاد میکند که ذهن ما آزادانه به زوایای دید جدید دست یابد. توانایی بوهر در تصور دوگانه نور در قالب ذره و موج، باعث شد تا او به درک و تدوین “اصل مکملی” برسد. اختراع یک سیستم عملی روشنایی توسط توماس ادیسون، ناشی از ترکیب سیمپیچی مدارات موازی با رشتههای مقاومت بالا در لامپهایش بود ـ چیزی که در نظر دیگر اندیشمندان، غیرممکن تلقی میشد. در حقیقت دیگران چنین ترکیبی را عملاً ناسازگار فرض میکردند. از آنجا که ادیسون میتوانست پرش بین دو چیز ناسازگار را بپذیرد، توانست رابطهای را ببیند که سرانجام منجر به کشف بزرگ او شد.
آفرینش بر اساس ترکیبات بدیع: سیمونتون درکتاب “نابغه علمی”، تصریح میکند که نوابغ، بیشتر ترکیبات بدیع و نو میآفرینند. معادله اینشتین را در نظر بگیرید: E=mc2. اینشتین مفاهیم انرژی، جرم و سرعت نور را اختراع نکرد. در عوض، با ترکیب این مفاهیم در قالبی نو، توانست جهانی را که دیگران نیز میدیدند، به روشی متفاوت ببیند. قوانین وراثت که علم ژنتیک نوین بر پایه آن بنا شده، برخواسته از نظرات یک کشیش اتریشی بنام گروگر مندل است که ریاضیات و زیستشناسی را ترکیب کرد تا علمی نو بیافریند.
نشریه تفکر متعالی شماره پنج – پاییز ۸۵