آیا باید به افراد، با هدفِ عدمِ ارتکابِ جرم، پول پرداخت کرد؟
چطور می شود باعث شد افراد کاری را انجام ندهند؟ اگر شما اقتصاددان باشید، ممکن است روشتان برای این کار، پرداختِ پول به افراد باشد. این دقیقا کاری است که در شهر ریچموندِ کالیفرنیا، برای کاهش جرایمِ خشن انجام شده است. این شهر تا کنون در اجرایِ این روش چنان موفق بوده است که دیگر شهرها در پیِ تقلید از آن برآمدهاند. این ایده به نظر ابلهانه، و اهانت به افرادی میآید که سخت کوش و مطیع قانون هستند. دلایلی وجود دارد که این کار یک مصیبت به حساب آید، اما لااقل یک دلیل وجود دارد که چنین ایدهای ممکن است به نتیجهای مطلوب برسد.
در این برنامه در شهرِ ریچموند، پس از شناساییِ افرادی که احتمالِ ارتکابِ جرایمِ خشن توسطِ آنها میرفت، برای شرکت در برنامهای خاص، تا سقفِ ماهانه ۱۰۰۰ دلار به آنان پرداخت شد. «یارانِ همدل»، چنان که افراد در این برنامه نامیده میشدند، باید در جلساتِ تراپیِ گروهی شرکت، و با یاریِ مشاور در جهتِ پروراندنِ برنامهای برای زندگیشان، تلاش میکردند.
برنامۀ شهر ریچموند با دقت بررسی و ارزیابی نشده است. ما میدانیم که جرایم با اسلحۀ گرم پس از آغاز این برنامه کاهش یافته، و این میتواند به این معنا باشد که برنامۀ «یارانِ همدل» مؤثر بوده است. اما این رابطه لزوما به معنای علیت نیست-ممکن است مسئله صرفا یک همزمانیِ تصادفی باشد. در این دوره در شهر ریچموند، سیاستگزاریهای فراوانی تغییر یافته است. بدونِ وجودِ یک گروهِ کنترل در پژوهش _مثلا گروهی از مجرمان با شرایطِ مشابهِ شرکت کنندگان در برنامه، که در آن شرکت نکرده باشند- گفتنِ این که این برنامه به چه میزان در کاهشِ جرایم تأثیر داشته، غیر ممکن است.
اگر این ضربالمثل قدیمی درست باشد که کارِ خلاف، منفعتی ندارد، شما ممکن است به این مطلب فکر کنید که آیا یارانِ همدل، حقیقتا محرک و مشوقی برای پرهیز از جرم، در عینِ به رسمیت نشناختنِ آن به حساب میآید؟ این محرک تا چه حد میتواند بیشتر در این کاهش یاریرسان باشد؟ ارتکابِ جرم نوعی وسوسه است، چون پاداشی آنی را سبب میشود، در حالی که هزینه و ریسکِ آن، مربوط به بلند مدت است. برنامۀ شهر ریچموند در واقع در پی نابودیِ آتش با آتش است، این برنامه پاداشی آنی را برای پرهیز از جرم عرضه میکند.
برنامههای دیگری نیز در این ساختار با این برنامه همسان بودهاند و ضمنا به دقت مورد ارزیابی قرار گرفتهاند. این برنامهها گاهی مؤثر بودهاند، اما موارد متعددی نیز وجود دارد که محرکِ مالی تأثیری بر رفتارها در پی نداشته است. این نتیجه دستاوردِ خاصی به حساب نمیآید اما در عینِ حال، بدترین نتیجه هم نیست. بدترین نتیجه هنگامی روی میدهد که این محرک منتهی به افزایش رفتارِ نامطلوب شود، و چنین چیزی در مورد برنامۀ یارانِ همدل، کاملا ممکن است.
به یاد بیاوریم که برنامۀ ریچموند به کسانی پول پرداخت میکرد که ارتکاب جرم توسطِ آنها محتمل بود (کسانی که به عنوانِ مظنون در اعمالِ خشونتآمیزِ گذشته شناسایی شده بودند). این عمل به مرتکب شوندگانِ احتمالیِ جرایمِ خشن انگیزهیی برای عدمِ ارتکابِ جرم میداد که نتیجۀ مثبتی بود. اما در عینِ حال این مسئله انگیزهیی برای افراد میشد که با صدمه زدن به دیگران، به عنوانِ مجرمینِ احتمالی شناسایی شده به آنان پول پرداخت شود. این مسئله البته در مورد همه صدق نمیکند، اما افرادی که در حالِ دست و پنجه نرم کردن با مشکلات هستند و فرصتِ دیگری برایِ بهبودِ وضعیتشان نمیبینند، ممکن است با این محرک به سمتی نامطلوب رانده شوند.
علاوه بر این شواهدی وجود دارد که پول پرداختن به افراد برای انجامِ کاری، انگیزههای طبیعی و ذاتی را در آنها را تضعیف میکند. این مسئله، توضیحی که ما برایِ خودمان در خصوصِ انجامِ کارها داریم را، از «من این کار را میکنم چون از آن لذت میبرم» یا «من این کار را میکنم چون برایم خوب است» به «من این کار را میکنم چون در ازای آن پول میگیرم» تغییر میدهد، و همین که پرداختِ پول متوقف شود، افراد انگیزۀ و علاقۀ کمتری نسبت به پیش از ماجرای پرداختِ پول، برایِ ادامۀ انجامِ آن کار خواهند داشت. این بدان معناست که پرداختِ پول به مجرمان برایِ اطاعت از قانون ممکن است نتیجۀ معکوس دهد، بدین صورت که برخی افراد که مرتکب خلاف نمیشدهاند، اکنون با خود فکر کنند” «چرا خودم را از دردسر دور نگه دارم وقتی که کسی پولی بابتِ آن به من پرداخت نمیکند؟»، و مشکل اینجاست که ما ممکن است تا پیش از تمام شدنِ برنامه و توقفِ پرداختِ پول از این مسئله مطلع نشویم.
آیا این بدان معناست که ما موفقیتِ حاصل شده در شهر ریچموند را یک تصادف تلقی کنیم و آن را به کلی کنار بگذاریم؟ لزوما نه.
بخشی کلیدی از برنامۀ یارانِ همدل، شرکت در تراپیِ گروهی و برنامههای مشاوره است. این عامل برنامه را به سمتِ تأثیرگذار بودن هدایت میکند.
برنامۀ دیگری به نامِ «مرد شدن» (BAM) وجود دارد که به نوجوانانِ در خطر، مهارتهایی مانندِ کنترلِ برانگیختگی و حل مشکلات را آموزش میدهد، و به دانشآموزان کمک میکند تا در موقعیتهای اجتماعی بهتر تصمیمگیری کنند. این رویکردِ مبتنی بر استفاده از تکنیکهایِ عملیِ حلِ مشکل برایِ ایجادِ تغییر در الگوهایِ رفتاری و ذهنی، تحتِ عنوانِ تراپیِ شناختی-رفتاری (CBT) شناخته میشود. CBT کاری دشوار اما مشخصا ارزشمند است. آزمایشگاهِ جرمشناسیِ دانشگاه شیکاگو برنامۀ BAM را به دقت ارزیابی کرده، به این نتیجه رسیده است که این برنامه در کاهشِ نرخِ بازداشتِ شرکت کنندگان و افزایشِ نرخِ فارغالتحصیلیِ آنان از دبیرستان مؤثر بوده است. اثرگذاریِ برنامه قابلِ توجه، و تا مدتها پس از اتمامِ برنامه، پایدار بوده است.
BAM در مدرسه و دارالتأدیب مورد ارزیابی قرار گرفت، جایی که حضور در برنامه و جلسات اجباری بود. اگر بخواهیم CBT را به دیگر جمعیتهایِ در خطر گسترش دهیم، نیاز خواهیم داشت که افراد به صورتِ داوطلبانه در آن شرکت کنند. شاید ریچموند با مواجبِ یارانِ همدل، راهی یافته باشد تا افرادِ موردِ نظر به خواستِ خود و به مدتِ کافی در CBT مشارکت کنند تا تغییرِ مطلوب حاصل شود.
صرفِ پرداختِ پول به افراد برای اطاعت از قانون میتواند اوضاع را نابسامانتر کند. اگر در نظر گرفته شدن به عنوانِ یک مجرمِ احتمالی، جایزه داشته باشد، به محضِ توقفِ پرداختِ پول، رفتارِ مطلوب هم متوقف خواهد شد. در عوض ما باید با استفاده از انگیزۀ مالی، عاداتی ماندگار را در افراد پرورش دهیم. چنین کاری دشوار، اما شدنی است.
منبع: