تفکرانکارگرا و حقیقت گرا

در طول تاریخ بشر همواره دو جریان فکری وجود داشته که نظام‏های مختلف تفکری زاییده این دو می‏باشند. یکی جریان حقیقت ‏گرا و دیگری جریان باطل‏ گرا.

هر یک از این دو جریان دارای محصولات و دستاوردهایی بوده‏ اند و تغییراتی را در زندگی فردی و اجتماعی بشر باعث شده‏ اند…
تفکر متعالی روایتی زنده و متراکم از جریان حقیقتگرا می‏باشد که ورای دو رویکرد ظاهرگرایی و باطن‏ گرایی است. تفکر متعالی در برابر جریان خودگرا بر خداگرایی (فراگرایی) و در مقابل جزءنگری بر کل‏ نگری تأکید دارد. حال به مقایسه ‏ای که بین این دو جریان فکری صورت گرفته است، توجه کنید.
«حم»

تفاوت تفکر انکارگرا و حقیقت‏ گرا (تفکر متعالی) :
تفکر متعالی رو به بالاست. جهتش صعود است. براساس حضور الهی و برای آن است و نه در جهت تخریب بالا و آنچه در بالا و از بالاست. حقایق بالایی و باطنی و غیب را می‏پذیرد و برای انکار آن نمی ‏کوشد بلکه به پذیرش آن سعی دارد.
این (تفکر متعالی) می‏گوید تفکر به تنهایی یکی از راه‏هاست و آن می‏گوید همه راه‏ها تفکر است.
این تفکر را نوعی هنر می‏داند و آن هنر را نوعی تفکر. این نرم است، انعطاف‏ پذیر است و رقصندگی؛ مبارزه ‏ای عاشقانه است و کامل‏ اندیشی هنرمندانه.
آن در تلاش است تا به نیازهای نفسانی انسان پاسخ دهد و این می‏کوشد تا پاسخگوی نفس نیازها باشد.
این باطن‏گراست. به اسرار می‏رود و حقیقت ناشناختنی را می‏جوید و آن ظاهرگراست، فعالیتش در جهت اسرارزدایی و انکار حقیقت ناشناختنی است. آن در جستجوی واقعیت‏هاست نه حقیقت زنده و حاضر.
این به ظاهر و باطن توجه دارد و اگر باطن‏گراست ظاهرگرا نیز هست و آن متوجه ظاهر است و اگر به ظاهر باطن‏گراست، درواقع به باطن ظاهرگراست.
بنیاد این، ایمان (هستی) بی‏نهایت است و آن نمی ‏تواند قائل به بی‏نهایت باشد چون بی‏نهایت هر چیزی را در خود می‏ بلعد حتی آن را.
این می‏گوید دانستن پرخطر است و آن می‏گوید دانستگی خوشبختی است. این می‏گوید تفکر لازم است اما کافی نیست و آن می‏گوید تفکر شرط لازم و کافی است.
این می‏گوید با تفکر بعضی از مسائل را می‏توان حل کرد و از بعضی حوزه ‏ها عبور کرد و آن می‏ گوید تفکر حلال همه مسائل است و با آن گذر کامل‏ شدنی است.
این می‏گوید اصل، روح تفکر است و آن می‏گوید مهارت در تفکر.
این انسان را هستی شکل‏ پذیر و تبدیل‏ شدنی می‏داند و آن شبیه به یک ماشین انسان را می‏ نگرد.
آن بر حافظه تأکید می‏کند و بزرگ ساختن انبارها لکن تأکید این بر کشف است که ندانی تا کشف نکنی.
این می‏گوید هدف حل مسائل نیست و آن مهم‏ترین چیز را حل مسائل می‏داند.
در این اخلاق از ارکان تفکر است و آن علم اخلاق را چیزی جداگانه و گاه بی ‏ارتباط می ‏پندارد.
این بر کامل‏ اندیشی تأکید دارد و آن بر اندیشه. پس این توصیه می‏کند که قضاوت زود است، دیر باید به قضاوت نشست و اگر باید پس به نرمی و آهستگی شایسته است و آن فریاد می‏زند قضاوت؛ قضاوت پی در پی را می‏خواهد، هر لحظه، اگر نه، عقب مانده‏ ای.
این معلم را برای آموختن حیاتی می‏داند و آن اعتقاد دارد که مهم، مواد آموزش است و آموزگار ضروری نیست.
این تفکر را مهم نمی‏داند، عشق را و معشوق و معبود را مهم دانسته و تفکر را یکی از راه‏های عشق ‏ورزی و عشق‏ بازی با معبود؛ و برای آن، این حرف‏ها مضحک و خرافات و بی ‏اعتبار است.
این می‏گوید تفکر یکی از قوای روح است و آن روح را نپذیرفته و تفکر را اساسی ‏ترین و برترین قابلیت انسان می‏داند.
این تفکر را عنصری از راه تعالی می‏داند و آن کل راه تعالی.
این آمیخته به ایمان است و آن ایمان را ضد تفکر می‏داند و بر دوری از آن تأکید می‏کند.
این زنده است چون از روحِ زنده است و در جهت قصدهای او، و آن مرده است چون قائل به روح زنده نیست.
آن نزدیک‏بین و جزءنگر است پس خودبینی حاکم بر آن، اجتناب‏ ناپذیر است.
آن به دنبال راحتی نفس بشر است و این به راحتی روح می‏اندیشد.
آن خواهان گسترش گفتگوها و حرف‏هاست و این درصدد پایان گفتگوها و جهش از حرف‏ها. پس این به سکوت می‏رود و آن به گفتگوی بیش‏تر.
آن می‏گوید زنده باد من و این می‏گوید زنده باد او در من و در همه.
آن می‏گوید باید بر همه چیز حاکم شود و این می‏گوید باید به حاکم همه چیز تسلیم شد.

«برگرفته از مکتوبات»