مشاهده تا تحقق اراده حقیقی
درشمارهقبل در بیان ماهیت ذهن گفتیم:
ذهن انسان همانند اقیانوسی عظیم از آگاهی و انرژیست که به منبع و سرچشمه آگاهی و شعور هستی متصل است. ایناقیانوس عظیم دارای سطوح و لایههای مختلفی است که هر کسی در این دنیا در سطحی از اقیانوس آگاهی زندگی میکند و و ارزشها و معیارهای زندگی او براساس میزان آگاهیاش تعیین و مشخص میشود. علت ضعف و رنج انسان عصر حاضر استقرار در سطوح سطحی اقیانوس آگاهی است.
دراین شماره موضوع آگاهی را از دیدگاه روانشناسی انسان بررسی میکنیم که توسط گرجیف مورد مطالعه قرار گرفته است. گرجیف به این مقوله از دو دیدگاه نگریسته است؛ نخست وضعیت انسان آن گونه که هست و سپس وضعیت ایدهآلی که اگر نایل به درک امکانات و سرنوشت خود شود وی را به کمال خواهد رساند.
چند پارگی انسان
شرایط انسان، آن گونه که در غالب ما آشکار و جلوهگر است، طبق گفته گرجیف اساساً متفاوت از نمود و وانمود ما از آنهاست. از نقطه نظرهایی همچون هویت شخصی، عمل مسؤلانه و اراده آزاد آنگونه که انسان در باره خود میاندیشد با آنچه که واقعیت دارد، اختلافی فاحش وجود دارد. مثلاً ایده و نظریهای که به طور عمیق در همه رسوخ کرده این است که هر یک از ما فردی قائم به ذات خود و نامتناقض هستیم. هنگامیکه فردی میگوید «من»، فرض بر این است که او به تمامیت خویش اشاره میکند. به گفته گرجیف، هر فرد بالغی یعنی کسی که واژه «من» را برای توصیف خودش به کار میبرد دارای «من» های بسیاری است. در یک لحظه یکی از «من» ها حاضر میشود و در لحظهای دیگر «منِ» متفاوت دیگری که ممکن است با «منِ» قبلی همفکری داشته یا نداشته باشد.
این «من» ممکن است حستی نداند که «من» دیگری هم موجود است. در حقیقت مکانیسمی بنام «سپرحفاظتی» میان «من» ها یا قسمتهای مختلف شخصیت یک فرد وجود دارد تا مانع دیده شدن تناقضات «من» های چندگانه شود.
دستههایی از «من» ها شخصیتهای فرعی را بهوجود میآورند که برمبنای همکاری و تعاون با یکدیگر مرتبطند. بعضی برای تجارتاند، بعضی برای خانواده و مابقی برای عبادت. این «من» ها، ممکن است سایر دستهها را نشناسند، چرا که آنها برحسب همکاری با یکدیگر مرتبط نیستند. یک «من» ممکن است متعهد شده و قول دهد در حالیکه «من» دیگر هیچ چیزی از قول و تعهد ندانسته، به سپرها بچسبد و هیچ گرایش هم به صداقت و شرافت در او نباشد. با این وصف عملکرد روانی انسان آکنده از تناقض و بیثباتی میباشد.
ماشین انسانی
عملکرد روانی اغلب انسانها آکنده از تناقض و بیثباتیست. جذابیتها، بیمیلیها، تمایلات و آرزوها و تمام عواطف مثبت و منفی درون انسان که همچون دیکتاتوری خودکامه، نظر خود را بر وی تحمیل میکنند، خود تحت تأثیر مستقیم محیط اجتماعی هستند. در حقیقت این محرکهای زیستمحیطی اطراف هستند که این یا آن «من» را بیدار میسازند. فرد نمیتواند انتخاب کند کدام «من» حضور داشته باشد، زیرا پیش از آن که فرد بخواهد انتخاب کند، موقعیت دست به انتخاب میزند. رفتارهای او توسط اجبارها و سنتها و فشارهای اجتماع بیرون کشیده شده هستند و نه محصول مشاهده و درک و درایت. انسان شرطیشده، نه ظرفیت و توان انجام کاری را دارد و نه «اراده آزاد». در حقیقت هیچ عملکردی از اراده آزاد، برای چنین فردی ابداً وجود ندارد.
چنین انسانی یک ماشین است. تمامی کردارها، اعمال، واژهها، تفکرات، احساسات، عقاید و عاداتش نتیجه تأثرات خارجی، اجتماع و نوع تربیت اوست. آنچه او انجام میدهد نه برای این است که او از روی آزادی، اندیشه و تفکر میخواهد بلکه آنها خودشان خودبهخود و به سبب معیارهای اجتماع و انگیزههای پنهانی روی میدهند. همه چیز اتفاق میافتد. انسان عشق نمیورزد، نفرت نمیورزد، آرزو نمیکند، بلکه اینها همه اتفاق میافتند. اما این ماشین انسانی قادر است خودش را مطالعه کند و انگیزههای ناخودآگاهانه خود را مورد مشاهده قرار بدهد. این مطالعه میتواند تا آنجا گسترش یابد که انسان را به سوی سطح بالاتری از آگاهی رهنمون سازد، تا آنجا که در آن اراده حقیقی امکانپذیر گردد. اما این مطالعه، همچون مطالعه هر سیستم پیچیده دیگر، زمان طولانی و پایداری و توجه بسیاری را طلب میکند.
ذهنهای سهگانه
گرجیف برای انسان سه مرکز یا سه ذهن قائل است؛ ۱- غریزی یا حرکتی، ۲- احساسی، و ۳- ذهنی. او انسان را بر اساس این اذهان یا مراکز طبقهبندی نموده است.
طبق نمودار گرجیف، مرکز ثقل انسان شماره یک، در عملکردهای غریزی و حرکتی است. او کسی است که تمام رفتارهای خود را از اطرافیان خود تقلید میکند، تفکر، احساس و حرکت او درست شبیه فکر و حرکت و احساس دیگران است.
انسان شماره دو ارزش بیشتری برای احساسات قائل است. راهنمای او عواطف و احساساتش هستند و انسان شماره سه، مبانی اعمالش بر دانش و ادراکات نظری استوارست. این افراد منفرد تا هنگامیکه فاقد وحدت درونی و اراده هستند، کم و بیش در سطحی مشابه و یکسان قرار دارند. از این دیدگاه انسان متعادل کسی است که اذهان یا مراکز سهگانه وی با یکدیگر همآهنگ کار کنند، مانند یک ارکستر که در آن همه سازها در یک هماهنگی کامل مینوازند.
حالات آگاهی
فردی که در کیفیت عادی هوشیاری یعنی بیداری معمولیست، خواه از انسان نوع یک، دو یا سه باشد، بین فکر و عمل او یگانگی وجود ندارد. در وی هشیاری نسبت به عملکردهای حرکتی، احساسی و ذهنی که همان آگاهی است، بسیار مبهم و متناقض است.
گرجیف چهار کیفیت آگاهی را برای نوع بشر مشخص میکند: ۱- خواب، ۲- بیداری عادی، ۳- خودآگاهی(۱) و ۴ – عین آگاهی(۲). خواب و بیداری عادی قسمت اعظم مردم در حالت عدم توجه میگذرد و خودآگاهی در ورای آنها وجود دارد. نوع چهارم آگاهی یا عین آگاهی (آگاهی کیهانی)، تجربیاتیست که تقریباً برای مردم امروزی غیرقابل دسترس است. انسانهای بسیار نادری هستند که به شعور جهانی دست مییابند. انسانها همچون صاحبخانهای هستند که مالک یک خانه زیبای چهار طبقه باشند، هر طبقه این خانه، مجللتر از طبقه زیرین است، اما انسانها درون آشپزخانه و زیرزمین در محرومیت و تاریکی به سر میبرند و فراموش کردهاند چگونه بالا بروند و در عوض درباره وجود «اتاق پذیرایی» به مشاجره و چون و چرا مشغول هستند.
آسیبشناسی روانی حالت بیداری عادی
چه چیز انسان را از طبقات بالای خانهاش دور نگه میدارد؟ موانع دستیابی به آگاهی متعالی در زیست روزمره فراوان است. به نظر گرجیف عموم مردم روزانه با اعمال و گفتار بیهوده خود انرژی زیادی را از دست میدهند. لازم است برای شناخت و کنترل شخصیتها و مراکز درونی که غالباً از کنترل خارج است، از تلف کردن انرژی خود جلوگیری کنند.
از موانع دیکر انسان «همانندسازی» ست. همانندسازی مخالف خودآگاهیست. در همانندسازی فرد خودش را به یاد نمیآورد. او در نفس خود گم شده است. توجه به سوی بیرون جهت داده شده و هیچ هشیاریای برای مشاهده حالات درونی باقی نمانده است.
زندگی معمولی بشر، تقریباً به طور کامل در حالات همانندسازی سپری میشود. مانند همانند شدن با توقعات و انتظارات دیگران. ما میتوانیم دو گونه از همانندی را از هم تمییز دهیم؛ همانندی داخلی و خارجی. همانندی داخلی مبتنی براحساس کمبودیست که شخص در حالات رشد نیافتهتری دارد. بهطور مثال کمبود هنگامی احساس میشود که دیگران توجه کافی و یا قدردانی نسبت به وی را ابراز نمیکنند. در این فرایند، احساس آزردگی به فرد دست میدهد.
از سوی دیگر همانندسازی خارجی، ایدهآلگراییست. از این رو، وابسته به توجه و کوشش پایدار و ثابت بر روی آن بخشیست که فرد، آرزومندِ عمل کردن به آن است وچون ایدهآلهای او بزرگتر از توان وی هستند، همان احساس آزردگی در وی بهوجود میآید و در نتیجه انرژی فرد تحلیل میرود.
یکی دیگر از ویژگیهای حالت بیداری عادی، که هم موجب صرف انرژی میشود و هم مانعی برای توسعه حالات متعالی آگاهیست، «گفت وگوی غیرضروری» ست. ما زندگی خود را در «گفت وگو» سپری میکنیم، خواه بیرونی و یا خواه درونی. گفت وگویی غیرضروری و بیاساس، متضاد، مکانیکی و آمیخته با پندارگرایی. این کلید مسئله است، یک موضوع کانونی در بسیاری از فنون باطنیست. گفت وگوی غیرضروری با سایر تحریکات غیرضروری فیزیکی در ارتباط است. تنشهای جسمی و انقباضهای ناگهانی و بیقراری، ریتم گرفتن با انگشت و ضربهزدنهای باپا، ظاهرسازی است و جز آن که مصرف کننده جیره انرژی روزانه باشد، چیزی دیگری نیست و اگر فرد بدان آگاه شود، این انرژی را برای بالا بردن سطح آگاهی مورد استفاده قرار میدهد.
جوهر و شخصیت
طبق گفته گرجیف، هر یک از افراد بشر با یک جوهر یا طبیعت ذاتی متولد میشوند. این جوهر یک لوح نانوشته و یا تودهای سفید و بدون نظم نیست. هر چند که در آن فضاهایی سفید وجود دارد که بهوسیله تأثیرات تجربه زندگی منقوش میشود، اما او موجودی منفرد و واقعیست همراه با گرایشها و موضعگیریهای قبلیاش که عملاً بهوسیله هیئت کلی ستارگان و سیارات در لحظه تولد رنگآمیزی شده است. او رشد خواهد کرد به شرط این که در خودآگاهی بزرگسالی خفه نشود. در این فرایند بهتدریج هر یک از ما به درون بیحسی و بلاهتی سقوط میکنیم که حالت بیداری عادیست و نهایتاً به فراموشی اصل و منشأ خود منجر میشود.
یک کودک به شیوههایی عمل میکند که بازتاب حقیقت زیستمحیط خود اوست. او اغواگر و سلطهجو نیست، او با ایمان کامل دست به عمل میزند. با آغاز اجتماعیشدن، شخصیت شروع به فرم گرفتن میکند. کودک میآموزد رفتار خود را برای تطبیق با الگوهای فرهنگی اصلاح کند. بخشی از این یادگیری از طریق آموزش تعمدی و بخشی دیگر به واسطه یک گرایش طبیعی بهتقلید و پیروی روی میدهد. براساس پیامد اجتنابناپذیر طول مدت وابستگی اجتماعی بشر، فرد دست به جمعآوری عادات، نقشها، علایق، اولویتها، مفاهیم، تعصبات و عقاید از پیش ساخته شدهای میزند که تماماً بازتاب خانواده و محیط فرهنگی بوده و لزوماً گرایشها و استعدادهای ذاتی او نیستند. این مجموعه، شخصیت فرد را شکل میدهد.
در ذیل به مقایسهای بین ذات و هویت یا شخصیت میپردازیم:
ذات شخصیت
ذاتی اکتسابی
متعلق به شخص است متعلق به شخص نیست
حقیقت یک انسان خطای یک انسان
درون فردیت شخص رشد میکند اطلاعات لازم را برای عمل نفس به دست میدهد.
به وسیله سرنوشت کنترل میشود بهوسیله حوادث و رویدادها کنترل میشود
به گفته گرجیف، ذات بسیاری از مردمان عملاً مرده است، هر چند که به نظر میرسد آنها به زندگی عادی خود ادامه میدهند. برای رشد و تعالی ذات میباید بر روی خویشتن کار کرد، و کار کردن بر روی خود وابسته به تعادل میان یک ذات نسبتاً سالم و شخصیتیست که مچاله و خرد نگردیده است. برای رشد و کمال یافتن هر دو جنبه ذات و شخصیت ضروری است، زیرا بدون رشد شخصیت، هیچ امیدی برای دستیابی به حالات متعالیتر آگاهی وجود ندارد، و بدون ذات هم هیچ شالودهای برای کمال وجود نخواهد داشت.
کیفیات متعالیتر آگاهی
گرجیف دو سطح عملکرد آگاهی در ورای کیفیت عادی را از هم تمییز میدهد؛ خودآگاهی و عین آگاهی (آگاهیکیهانی). خودآگاهی، هنگامی بهطور خودانگیخته اتفاق میافتد که خاطرات روشن و خاصی که در پس آن (لحظات) قرار دارند، محو شوند. اینها لحظاتی متعالی هستند که ممکن است در بعضی موقعیتها، همچون خطری عظیم، احساسات شدید و یا فشارهای فوقعادی روی دهند.
در حالت خودآگاهی توجه، روشن و واضح است. توجهی بیطرف و نسبتاً کامل که هم نسبت به خود و هم نسبت به محیط وجود دارد. در این کیفیت، عمل، خودانگیختگی، انطباق پذیری و جسارت وجود دارد. در ضمن خودآگاهی میتواند تبدیل به شیوهای از بودن هم بشود. سطوح بسیاری برای کمال آن وجود دارد.
خودآگاهی با تقسیم شدن به دو آغاز میشود؛ یعنی پارهای از توجه به خود معطوف است و پارهای دیگر به محیط زیست و در کاملترین شکلش، عاری از تضاد اولیه نفس بوده و فقط کیفیات خاصی را تجربه میکند.
یکی از شاگردان گرجیف، تجربه خودآگاهی را این گونه بیان و توصیف کرده: «نخستین ویژگی به یاد آوردن خود چیست؟ در این کیفیت انسان دیگر مرکز نیست. او جدا و مجزا نیست. هنگامیکه در یک اتاق نشسته است، نسبت به کل اتاق هشیاری دارد، نسبت به خودش در حکم تنها یکی از سوژههای موجود در اتاق هشیاری دارد. او در ضمن نسبت به دیگران هشیار است، و خود را نه در بالای آنها قرار میدهد و نه از آنها انتقاد و یا در موردشان قضاوت میکند. این کیفیت، عشق نیست، لیکن آغاز آن است. در این کیفیت انسان آن نفسی را که به طور معمول بدان متوجه است، رها میکند. برای او این امر کاملاً غیرممکن است که توجه کند و یا حالت منفی به خود بگیرد، زیرا به محض این که چنین کند، کیفیت ناپدید میشود.
عین آگاهی
در ورای خودآگاهی، کیفیت متعالیتری وجود دارد که عین آگاهی(۳)(آگاهی کیهانی یا آگاهی متعالی) نامیده میشود و آن هم در جلوههای خودانگیختگی روی میدهد. چنین لحظاتی «اوج تجربیات» زندگی هستند، حالتی از فراموشی کامل که در آن حالت، مراکز پستتر برای حمایت از جسم ماشینی ظریف در برابر انرژی متعالیتر و تحملناپذیر، منفعل میشوند. در کیفیت عین آگاهی، مراکز متعالی فقط به یک «من» عادی متصلاند. این فردیت به طور کامل با قوانین کیهانی تنظیم بوده و نسبت بدان هشیار است. در چنین شرایطی شناخت، از وضوح ناب و کمال فراست برخوردار است. یکی میفهمد و یکی میداند. پیامد دانستن و فهمیدن، جذبه یا کیفیتی سرشار از سرور پذیرش است. این شرایط همچنین میتواند همیشگی و ابدی شود.
غالب ما این کیفیت را چشیدهایم، اما برای اغلب افراد این کیفیت همراه با ناخودآگاهی و فراموشی بوده، این کیفیت بسیار نادر و برای تجربیات بشر بسیار ارزشمند است. در این جا به بررسی تجربه یکی از شاگردان گرجیف که از این حالت ارائه کرده است، میپردازیم:
«در خلال یک تابستان بود که من نخستین تجربه عمیق و روشن خود را از آگاهی متعالی بهدست آوردم. سه تجربه پیشین من، چشیدن آگاهی واقعی توسط نفس بود. اما این تجربهای کاملاً متفاوت بود. یک روز داغ، من در حال قدم زدن از خانه به سوی رودخانه ویسکانسین بودم. برای حمام کردن از میان یک مزرعه عبور میکردم که در میانه راه نیروی شگرف و عجیبی شروع به رخنه به درون من کرد وتمامی وجود من از آن انباشته شد. من پرشدم از نور و قدرت. اگر چه نسبت به اطرافم هشیار بودم لیکن جنگل و مزارع و خورشید داغ فقط زمینهای بودند برای تجربهای درونی. تمامی پریشانیها و تفاوتهای زیست عادی به کنار رفتند. همانگاه خود و روابطم با دیگران را به روشنی تمام دیدم. من الگوی زندگی و ارگانیزم خود را که به راه تعیینشدهاش میرفت، مشاهده کردم. مدتی بود که زمان غایب شده و درکی از تمامیت زندگی برای من امکانپذیر گردیده بود. آن چنان بود که گویی من برای چند لحظه قدم به زیست حقیقی خود نهادم. زیست بیرونی که به نظر میرسید بسیار اهمیت داشته و تمام وقت مرا گرفته، زندگی واقعی نبود، بلکه چیزی گذرا و فانی بود، گویی فیلم سینمایی بود که من با آن شناخته میشدم. فقط در درون چیزی ابدی وجود داشت- من، نفس واقعی خود من. «من هستم».
دستیابی به عین آگاهی برای آنهایی که هر یک از چهار طریق را طی کنند، وجود دارد. «سنت جان» هنگامیکه مبهوت عیسی است، درباره بودن چنین میگوید: «احساسی از نفوذ همه چیز، احساسی از مشارکت در یک واقعیتی که زمان و مکان را متعالی ساخته و به نظر میرسد فرآیندی درونی است». روزی رابعه، مقدسه بزرگ اسلام، به مشارکت در سرور ناشی از زیبایی خلقت دعوت شد، او جواب داد: «من عملاً در حال مشاهده درون و مشارکت در سرورخلقت هستم».
دراین جابه یک نگرشی دیگر از این حالت توجه میکنیم: «برای یافتن روح، فرد باید از سطح به درون رود، بیشتر داخل شود، به عمق برود، به درون سوراخی بسیارعمیق، ساکت، آرام. آن گاه در آن پایین، چیزی خواهد بود گرم و نرم که سرشار از محتوا و آرامش است، و همچنین بسیار غنی، همچون یک شیرینی_ این روح است. اگر فرد ثابت قدم و نسبت به خود آگاه باشد، نوعی سرشاری و کمال به او دست خواهد داد که تأثیری چنان عمیق بهجا خواهد گذاشت که سنجشناپذیر است. فرد احساس خواهد کرد اگر بدان جا رود، بسیاری از رازها آشکار خواهند شد، مثل انعکاس سکوت، طغیان صلحآمیز چیزی که ابدیست. دیگر محدودیت زمانی وجود ندارد و آنگاه فرد نشان از چیزی خواهد داشت که همیشه وجود داشته_ وجودی ابدی».
و این نیز حال کریشنامورتی در روزهای پیش از دگرگونیست: «در آن جا مردی بود که جاده را تعمیر میکرد، آن مرد خود من بودم. کلنگی که در دست داشت، خود من بود. آن سنگی که او خرد میکرد بخشی از خود من بود. ساقه نازک علف، واقعیت بودش من بود؛ و درخت کنار آن مرد نیز خود من بود. من تقریباً میتوانستم فکر کنم و همچون آن تعمیرکار جاده احساس کنم، من میتوانستم گذر باد از میان درختان را احساس کنم، میتوانستم مورچه کوچک بر روی لبه علف را نیز احساس کنم. پرندگان و خاک و وزوز موجود، همه بخشی از من بودند. درست همان لحظه، اتومبیلی از چند متری من عبور کرد. من آن راننده بودم، موتور و چرخهای ماشین بودم. همچنانکه اتومبیل از من دور میشد، من نیز از خودم دور میشدم. من در همه چیز بودم، یا بهتر بگویم همه چیز در من بود، زنده و غیر زنده، کوه، کرم و تمامی چیزهای دمزننده، تمامی طول روز در این وضعیت شاد باقی ماندم».
در این جا گزارش دیگری داریم از یک محتوای فرهنگی متفاوت، از یک قدیس معاصر هندی، سوامیموکتاناندا پاراماهانسا:
«من مثل همیشه در حال مراقبه (مدیتیشن) بودم. ناگهان استادم جنبشی درونی را تقدیم من کرد. بیدرنگ، انوار سکرآمیز قرمزی در ۷۲۰۰۰ عصب و ذرات بیشمار خونم تابیدن گرفت. شعله سپیدی با محافظی از نور سیاه نمایان شد. آنگاه زمینه همه آنها مروارید آبی دوست داشتنی و عزیزی بود. ناگهان مراقبه من بسیار سخت شد. نگاه من به سوی بخشهای بالاتر متمرکز گردید. درحالی که من به مروارید کوچک آبی چشم دوخته بودم، آن شروع به گستردن در تمامی جهات نمود، و تشعشع آبی آن همه جا پخش شد. تمام نواحی میان زمین و آسمان روشن شده بود. از مروارید درون تشعشع و جرقه ابدی، نور منبسط میشد. من واقعاً دیدم جهان چگونه از این نور منبسط شونده طلوع میکند. همچون ابر دودی که از یک آتش برمیخیزد، کیهان در پرتو نور آگاهی آشکار میشود، و نور آگاهی در جهان همچون نخها در پارچه و پارچه در نخهاست. درست همانطور که یک تخم رشد کرده و تبدیل به درخت میشود، ترکهها برگها و شکوفهها و میوهها، جوانه زده و رشد میکنند، همانطور هم ذکاوت(۴) خودش خواهد آمد، حسب بودش خودش، حسب بودش پرندگان و حیوانات، میکروبها و حشرات، فرشتگان و اجنه، زنان و مردان. من درخشندگی را دریافتم. نور آگاهی مقدس و زیبا، همچون سروری متعالی در همه سو میتپید. درون و بیرون، بالا و پایین. اگر چه چشمهای من گشوده بودند، لیکن من در مراقبه بودم. همچون غواصی که به درون آب شیرجه میزند، و آب و فقط آب همه جای او را پوشانده، من هم همانگونه تماماً پیچیده شده بودم در آن نور آگاهی. در این کیفیت، جهان محو شد و تنها چیزی که من مشاهده کردم، تزریق درخشندگی ناب در همه سو بود…»
دربارهٔ گزارشهایی شبیه تجربه حالات مشابه «عین آگاهی» توسط کسانی که داروهای هشیارکننده ذهنی مصرف کردهاند گرجیف میگوید که این داروها میتوانند برای چشاندن چه بود این کیفیات به ما مفید باشند، لیکن عین آگاهی (آگاهی کیهانی) فقط میتواند از طریق رویکردی صحیح و تنها به وسیله کمال همراه با دقت ناشی از خودآگاهی تثبیت شده روی دهد. فقط آن هنگام است که این کیفیت میتواند تبدیل به سلوکی پایدار و آسیبناپذیر شود.
مراحل کمال انسانی
علاوه بر سه گونه انسانی، ما عملاً بر اساس تسلط عملکردی تفکرمان، احساسمان، و یا غریزی- حرکتیمان نیز طبقهبندی شدهایم که اشارهای است به امکانات برتر برای تکامل بشر. انسانهای شماره یک، دو و سه متولد شدهاند، لیکن سطوح بالاتری از بودش بشری نیز وجود دارد که میتوان آنها را انسانهای شماره چهار، پنج، شش و هفت نامید که تحققشان نتیجه کوششهای فردیست. این که ملیت و قومیت پیشین او چه بوده هیچ مهم نیست. همراه با کار و طالع نیک، نخستین تجربه خودآگاهی (فراآگاهی) که روی دهد، کیفیتی است که آن را انسان شماره چهار مینامیم. انسان شماره چهار دارای مرکز ثقل پایداری است که مصمم به کمالیافتن است، و این هدفیست که مابقی زیست فرد را در برمیگیرد. این آغازیست بر یک انقلاب واقعی. نخست مراکز، باید در عمل متعادل و هماهنگ گردند. اینجا دریچهایست به سوی دانش حقیقی درباره خود و درکی از اینکه کجا میرویم.
انسان شماره پنج از طریق متبلور ساختن یک «من» پایدار به وحدت درونی دستیافته است. اگر متبلورسازی به طور کامل و درست روی دهد، فرد بهطور غیرقابل سنجشی از جنبه شایستگیاش برای دانستنی عمیق و روشن و نیز عمل کردن در پرتو درکی حقیقی، با مردم عادی متفاوت خواهد بود. انسان شماره شش دارای تمام ویژگیهای انسان شماره هفت است، مگر تعدادی از آنها که پایدار نیستند. انسان شماره هفت دارای تمامیکیفیاتی است که یک موجود انسانی میتواند داشته باشد؛ یعنی اراده، آگاهی، یک «من» پایدار و تغییرناپذیر، فردیت و ابدیت.
تکامل
بسیاری از مکاتب باطنی یا سرّی، ارتقاء سطح آگاهی و تکامل روحی را در قالب چهار(۵) کالبد توصیف کردهاند که هر کدام لطیفتر و عالیتر از قبلی و دارای روابط قطعی و معینی با دیگران هستند. این به آن معناست که رشد آگاهی بدون رشد کالبدهای روحی و لطیف، امکانپذیر نیست. در واقع رشد و تکامل آگاهی انسان با رشد کالبدهای روحی فرد، ملازم است. همزمان با رشد خودآگاهی و هماهنگ شدن مراکز سهگانه انسان، کالبدهای روحی فرد فعال و تربیت میگردد.
در آموزشهای گرجیف، نخستین کالبد همان کالبد آشنای فیزیکی است که افراد بشر خود را با آن شناسایی میکنند. آن تمام چیزیست که فرد داراست. به جز توان کارکردن بر روی نفس، و این که هرگاه مرگ حادث شود آن به خاک بازمیگردد.
تحت شرایطی خاص کالبد دوم که گرجیف آن را بدن کشسان یا کسجان(۶) میخواند، درون بدن فیزیکی رشد میکند. در حقیقت ظهور این بدن تنها به دنبال کمال واقعی و متعالی ذهنی، احساسی و حتی روحانی فرد امکانپذیر است. بدن فیزیکی تمام وظایف بدن اختری و یا چیزی شبیه به آن را داراست، و در حقیقت، یک همانندی با تمامی بدنهای متعالیتر را دارد. آن میتواند با انرژیهایی یکسان و مشابه کار کند و عنصرهایی تقریباً مشابه را به دست دهد. اما مسئله این است که اگر چه بدن فیزیکی میتواند این عناصر و انرژیها را مصرف کند، اما آنها از آن عبور کرده و به قولی به آن تعلقی ندارند. عملکردهای بدن فیزیکی تحت حاکمیت فرایند دگرگونی عناصر و انرژیهاست که آنها خود نیز تحت کنترل قوانین کلی هستند. در این جا اراده وجود ندارد. برای فردی که فقط دارای یک بدن فیزیکی است، تنها چیزی که وجود دارد عکسالعمل است، هر چند که مجموعه عکسالعملها ممکن است همانند اعمال یک فرد عمیقاً رشد یافته، ظریف و مأنوس و هوشمندانه به نظر رسد.
سومین کالبد با عملکردهای ذهنی مرتبط است، با گشودگی استعداد تفکر متعالی. آن را بدن روحانی یا بدن ذهنی نامیدهاند. چهارمین کالبد، بدن علّی یا بدن الهیست که در ارتباط با عملکرد تمام مراکز و در کیفیت وحدت و هماهنگی و قصد قرار دارد؛ بنابراین تنها انسانی که چهار کالبدش کامل و رشد یافته است یعنی انسان شماره هفت، میتواند با بالاترین سطح آگاهی در ارتباط باشد. چنین انسانی کامل و خداگونه است.
میترا صالح زاده
پینوشت:
۱- consciousness
۲- objective
۳- Objective consciousness
۴- chity
۵) مکاتب دیگر به پنج، هفت و حتی کالبدهای بیشتری معتقد هستند.
۶- Kesdjan
اولین انتشار: فصلنامه علوم باطنی، شماره سه