درباره تفکر ژنتیکی (قسمت دوم)

تهیه و تالیف: آزاده رضایی

چندی قبل، هنگام مطالعه یک مقاله، به واژه‌هایی برخوردم که برایم تازگی داشت؛ تفکر ژنتیکی، تفکر سلولی و تفکر مولکولی. با دنبال کردن این واژه‌ها به ترکیب کلی‌‌تری رسیدم به نام «تفکر الگویی» که واژه‌های اخیر، محورهایی از این ترکیب کلی بودند. در آن متن هم توضیح داده شده بود که تفکر الگویی در واقع تفکر بر اساس «الگوهای آفرینش» است. کل موضوع مرا بر آن داشت تا مسایلی را درباره تفکر ژنتیکی و الگوبرداری از مکانیزم عمل ژن‌ها دنبال کنم؛ و در این مسیر به نتایج جالبی هم رسیدم که خوب است با هم درباره بخشی از آنها فکر ‌کنیم:

شناخت کائنات، طبیعت، موجودات زنده و بالاخره خود انسان، از پرسش‌ها و معماهای همیشگی بشر در طول تاریخ بوده است. امروزه محققان دریافته‌اند که برای پاسخ به بخشی از این معماها بهتر است به ریشه و منشأ حیات، رجوع کنند و به این ترتیب استفاده و کمک از علم ژنتیک به یک شاخه مهم از دانش امروزی مبدل شده است. طبق یافته‌های علم ژنتیک، این موضوع که ژن‌ها، استراتژی‌هایی برای فعالیت، بقا و تکثیر خود دارند، دیگر به امری بدیهی تبدیل شده است و جالب آنکه امروزه دانشمندان، نه تنها درصدد شناخت این استراتژی‌ها و عملکردهای ژنی‌اند، بلکه حتی در پی الگوبرداری‌ از این ساختارهای طبیعی و نحوه رمزنگاری حیرت‌انگیز آنها نیز هستند و از آن مهم‌تر آنکه محققان علم ژنتیک، پا را از این هم فراتر نهاده‌اند و نه تنها از این الگوها در شناخت و بازسازی ساختارهای طبیعی و زنده (و حتی مصنوعی) استفاده می‌کنند بلکه در صدد استفاده از آنها برای تبیین اموری چون ساختارها و نظام‌های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و مدیریتی نیز هستند. برای نمونه شاید نظریه DNA های سازمانی را شنیده باشید که با الگوبرداری از ساختمان زنجیره چهارعنصری DNA، نظریه‌هایی در باره ساختار وعملکرد سازمان ها ارائه شده است. شاید در گذشته تصورش برایمان سخت بود؛ راستی ژنها کجا و سازمانها کجا؟ به نظر شما دلیل این الگوبرداری‌های متنوع و شگفت انگیز چه می‌تواند باشد؟

شاید بتوان پاسخ را در الگوهای بنیادیی جستجو کرد که نرم‌افزارهای آفرینش نامیده می‌شوند و از خواص این نرم‌افزارها آن است که می‌توان صدها، محصول، روش‌های رفتاری، ذهنی، ارتباطی و نیز ده‌ها شیوه هدف‌یابی و تحقیق و موفقیت از آنها استخراج کرد. بعضی از این تئوری‌ها طیف تأثیرگذاری بسیار وسیع‌تری را دارند و در همه ابعاد و اجزای زندگی دارای کارایی و پاسخگویی هستند. ممکن است تفکر و ارائه نظریه‌های کاربردی براساس الگوهای ژنی نیز، بخشی از الگوهای آفرینش باشد. خوب است به چند نمونه از یافته‌های محققان در این زمینه بپردازیم:

«آینده را ننوشته‌اند»

یک گزارشگر فرانسوی به نام فابریس پاپیون به تازگی کتابی در زمینه تحقیقات دو تن از اندیشمندان عرصه ژنتیک منتشرکرده است به نام «آینده را ننوشته‌اند» و در آن از عقاید و نتایج تحقیقات این دو دانشمند به نام‌های «آلبر ژاکار» (متخصص ژنتیک اجتماعات) و «آکسل کان» (پزشک و متخصص ژنتیک) سخن گفته‌است.

دو بخش جالب از این کتاب عناوینی چون: «از زندگی تا مرگ»، و «مسایل مهم قرن ۲۱» نام دارد. از همین عناوین هم می‌توان پی برد که مسایل ژنتیک تا چه حد گسترده شده‌اند؛ کتاب، ابتدا به یک پرسش بنیادی می‌پردازد که در طول قرن‌ها پرسش اساسی انسان نیز بوده است: «حیات چیست؟» و در پاسخ به این سؤال، «آلبر ژاکار» می‌گوید: «تمام چیزها با مولکول‌ DNA آغاز شد » و سرچشمه حیات را در تحولات ناشی از DNA می‌داند ولی «آکسل کان» می‌گوید که سرآغاز حیات در واقع با پیدایش نخستین سلول زنده همراه است و برنامه ژنتیکی را بخشی از این مرحله می‌داند.

سؤال دیگری که در کتاب مطرح می‌شود این است: «آیا تکامل سرانجام به انسان منتهی می‌شود و انتهای تکامل فقط همین انسان است؟» در پاسخ، این دو محقق جواب‌های جالبی دارند: «آکسل کان» می‌گوید: در دانش و علم بشری این نظریه، جایگاهی ندارد زیرا مبنایی علمی نمی‌توان برایش پیدا کرد. «ژاکار» نیز معتقد است که چیزی که توانایی تولید مثل خود را دارد DNA است و هر چیزی که توانایی تولید مثل را داشته باشد پایانی بر آن نمی‌توان متصور بود و نیز هر دوی این دانشمندان معتقدند که انسان با داشتن اجزای مختلف بدن، مغز، قدرت تکلم و خلاقه و تفکر، این توانایی‌ را دارد که نه تنها تکامل زیستی بلکه تکامل فرهنگی را نیز در خود ایجاد کند و این امر محدودیت‌ناپذیر است.

ژن‌ها و رفتارها

این دو دانشمند عقیده دارند که رفتار انسانی در بسیاری موارد تابعی از شرایط و محیط اجتماعی و فرهنگی است و این شرایط می‌تواند بر ژن‌ها تأثیر بگذارد. ژن‌ها نیز دارای توانایی‌های بالقوه‌ای هستند که می‌توانند در یک محیط با شرایط خاص، خود را آشکارکنند و رفتارهایی را بروز دهند یعنی متقابلاً محیط و شرایط زندگی و فرهنگی می‌تواند عاملی باشد در بروز توانایی‌ها و آمادگی‌های ژنتیک. به این ترتیب، شرایط تأثیر محیط بر ژن‌ها و ژن‌ها بر محیط، به صورت متقابل توضیح داده می‌شود و این یکی از نظریات جالب و بدیع فعلی است.

ژن‌ها و تولید مثل اجتماعی

در قرن نوزدهم دانشمندی به نام «بوردید» نظریه‌ای ارائه کرد به نام «تولید مثل اجتماعی». «آکس کان» در توضیح این نظریه می‌گوید: این تئوری بر آن تأکید دارد که نابرابری‌های ا جتماعی (فاصله طبقاتی) بازتاب نابرابری‌های زیست شناختی است. به نظر «کان» ، روش بعضی از نظام‌های اجتماعی مثل سرمایه‌داری لیبرال شبیه روش انتخاب طبیعی در زیست‌شناسی است که بر طبق آن قوی‌ترین‌ها انتخاب می‌شوند و ضعیف‌ترین‌ها از بین می‌روند. اما او در نقد این روش‌ها می‌گوید: اگر ایده یا تفکری در مقابل این سرمایه‌داری لیبرال قرار گیرد به عنوان «شر مطلق» فرض می‌شود و سرمایه‌داری هم می‌خواهد هر عامل منتقد و مخالفی را از سر راه بردارد و به رشدش ادامه دهد و به این ترتیب اقتصاد‌های بزرگ‌تر و قوی رشد می‌کنند و عین حال نابرابری‌هایی را در جهان و نیز در درون خود این نظام‌های سرمایه‌داری، پدید می‌آورد که آن را به سوی نابودی سوق خواهد داد. مسایلی مثل فروپاشی کمونیسم در دنیا نیز به این امر دامن زده است زیرا به نظر می‌رسد که دیگر منتقدی جدی برای آن وجود ندارد. به نظر این دو دانشمند، غرور و خودخواهی موجود در نظام‌سرمایه‌داری منجر به نابودی آن خواهد شد. شاید بتوان این تئوری را با نظریه از بین رفتن دایناسورها و موجودات عظیم الجثه و در عوض باقی ماندن حشرات بسیار کوچک و ظریف همانند‌سازی کرد.

ژن‌، فلسفه و اخلاق

این دو اندیشمند علم ژنتیک با استفاده از رفتار ژنها حتی درباره نظریات فلسفی نیز توانسته‌‌اند تئوری‌هایی ارائه دهند: «آلکس کان» به نظریه پایان تاریخ «فرانسیس فوکویاما» اشاره می‌کند و می‌گوید که این نظریه از نظر زیست – جامعه‌شناسی اندیشه بی‌پایه‌ای است و امکان‌پذیر نخواهد بود. «فوکویاما» معتقد است که جهان به حد نهایی خود رسیده است. اما آیا دموکراسی لیبرال «فوکویاما» بدون انسان و ویژگی‌های رفتاری انسان‌ها چه در آموزش، اعتقاد و سیاست و مذهب، اصلاً معنا و مفهومی دارد؟. آیا می‌توان برای رفتارها و خصوصیات انسان‌ها از نظر زیستی و اجتماعی به عنوان دو عامل برهم تأثیرگذار ، نهایت و اندازه‌ای را متصور شد؟ در نتیجه، «آلکس کان» معتقد است که نظریه «فوکویاما»، یک تئوری محدود و بسته است که از انسان‌ها و ویژگی‌های آن غافل گردیده است.

در زمینه فلسفه اخلاق، دانشمند دیگری نیز به نام ادوارد ویلسون که از محققان دانشگاه هاروارد است،‌ در بخشی از کتابش به نام «سوسیوبیولوژی؛ تلفیق نوین» و در فصلی به نام «اخلاق ژن» می‌گوید: « زیست‌ شناسی که با پرسش‌های فیزیولوژی و تاریخ تکاملی سر و کار دارد، به این نتیجه می‌رسد که «خودشناسی » را مراکز کنترل عاطفی مغز در هیپوتالاموس و دستگاه لیمبیک شکل داده و مهار می‌کنند. این مراکز با سیلابی از عواطف، عشق، نفرت، ترس، گناه و غیره، خودآگاه را سیراب می‌سازند. عواطفی که فلاسفه اخلاق در تلاش خود برای درک معیارهای نیک و بد به آن توسل می‌جویند».

ژن‌ها و تبعیض نژادی

«کان» و «ژاکار» در مورد برتری نژادی نیز نظریاتی دارند: به نظر آنها برتری نژادی منجر به برده‌داری می‌شود و برتری جویان، از تفاوت‌های ظاهری و جسمی و نژادی انسان ها در جهت بهره‌برداری از آنها استفاده می‌کنند. اما با تکیه بر علم ژنتیک، دلیل تفاوت وجودی نژادهای مختلف از نظر رنگ پوست، ظاهر و غیره، تنها تفاوت‌های ژنتیکی بیان می‌شود و علت برتری فردی بر فرد یا نژاد دیگری نمی‌تواند باشد. به نظر آنها، اینکه میزان گلبول‌های قرمز خون سیاه‌پوستان بیش از سفید پوستان است و یا پیگمه‌های سیاه‌پوست به علت کوتاهی قد از نیرو و تحرک کمتری برخوردارند، دلیل پست‌تر بودن آنها نسبت به سایر انسان‌ها نیست.

اوژینسم و هویت انسانی

در بخش پایانی کتابِ «آینده را ننوشته‌اند» نیز این دو دانشمند بر نظریه اصلاح گونه بشر (اوژنیسم) به عنوان یکی از مسایل مطرح قرن ۲۱ می‌پردازند؛ «آلبر ژاکار» می‌گوید: « اصلاح گونه بشر، زمانی پدید می‌آید که یک قدرت اجتماعی می‌خواهد مسیر تکامل میراث ژنتیکی مردم را به جهت خاصی بکشاند؛ اینکه ما انسان‌هایی بسازیم که همه شبیه هم باشند به راستی چه فایده‌ای برای بشریت دارد؟» ولی او تأکید می‌کند که رابطه هویت یک انسان را نباید با معیارهای ژنتیکی آن سنجش کرد و انتخاب ژنتیک، هیچ فردی را به معنای ذاتی آن اصلاح نمی‌کند. «آکسل کان» نیز در تأیید اندیشه «ژاکار» می‌گوید: «در این صورت و با این کار ما به جای حقوق انسان‌ها، حقوق ژن‌ها را خواهیم داشت و آزادی فردی دیگر وابسته به هویت انسانی وی نخواهد بود بلکه بستگی به خصوصیات ژنتیکی او دارد که این یک خطر جدی برای هویت انسانی بشر است».

این‌طور که معلوم است نظریات و تئوری‌های بسیاری توسط اندیشمندان عرصه ژنتیک ارائه شده و دائم نیز در حال ارائه شدن است و دامنه وسیع استفاده از الگوبرداری‌های ژنتیک همچنان در حال گسترش است.

داشتم فکر می‌کردم که شاید این ژن‌ها نه تنها خودشان به طرز حیرت‌آوری تکثیر می‌شوند بلکه موضوعات تحقیقاتی که از آنها می‌توان استخراج و تحقیق کرد نیز به طور حیرت‌انگیزی در حال تکثیر شدن است و دامنه‌اش نه تنها به علوم زیستی بلکه به علوم اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی هم رسیده است. حال سؤال این است که با این اقتباس حیرت‌آور از تنها یکی از میلیون‌ها الگوی آفرینش، کل این الگو چقدر عظیم و بی‌انتهاست؟

نشریه تفکر متعالی شماره پنج – پاییز ۸۵