متفکر مشاهده گر
در تفکر متعالی که درباره اش گفته ام، متفکر مشاهده گر نیز هست. اگر ظاهرگراست باطن گرا هم هست زیرا او تسلیم نور است و نور کامل است. او با سؤال خود نور را جستجو می کند و با چشمان خود آنرا می یابد و از آن بهره مند می گردد. سرانجام او آنقدر مییابد که به چشمه ای از نور بدل خواهد شد…
متفکر مشاهده گر در برخورد با چیزها سؤال می کند یعنی چه؟ و مفهوم را می یابد. و اینگونه جریان شناخت باطنی در زندگی اش پدیدار میگردد. برای یافتن معنا تلاش میکند آنگاه حتی اگر معنا را پیدا نکند معنا او را می یاب.
شناخت مانند دانه ایست که پوست آن صورت است و مغز آن معنی. او پوسته را میشکند و مغز را می خورد. به باطن امور توجه میکند و آنرا می فهمد در این حال رابطه باطن او با باطن هستی برقرار میشود و جریانی زنده میان این دو برقرار میگردد.
با آنچه مواجه میشود گوش میکند، به اعماقش گوش میکند، میفهمد که چه میخواهد بگوید. به پشت پردههایش نظر می افکند و میبیند او کیست و منظورش چیست؟ به صورتها اکتفا نمیکند و سیرتها را نگاه میکند. از بیرون چیزها میگذرد و به درون چیزها میرود.
اول از مهمترین امور شروع میکند و آنها را به فهم می رساند. از خود و از ضروری ترین ابعاد زندگی اش شروع میکند. از کلام که اثری تعیینکننده بر سرنوشت دارد. از اندیشهها و بینشهای بنیادی. از عادات و اعمال و روابط. از قالبی که در آن است و نقشی که در اجتماع و خانواده به عهده گرفته است. از آنچه در زندگی اش به کرّات تکرار میشود. اول به سراغ تعیینکنندهترین عوامل زندگیاش میرود. به اصلها میپردازد و فرعها را کنار میگذارد. به حساس ترین امور توجه میکند و مفهوم آنها را مییابد. این فهم خودبخود اثر خواهد کرد. شاید به آهستگی اما اثر خواهد کرد. شناخت باطنی محصولات فراوانی دارد و انسان به این محصولات شدیداً نیازمند است.
او باید جریان فهمیدن و نه صرفاً نامیدن را شروع کند. مهم شروع آن است. اصراری بر این نیست که حتماً فهمیده شود چون حتی اگر کسی راه را برود و نفهمد که این بعید است، جریان تفکر به حرکت خود ادامه میدهد و بالاخره فرد را به معنی می رساند. و گاهی این معناست که بسوی او میآید و بر او آشکار میگردد. وقتی آن را فهمید باید خود را به نرمی با آن متناسب کند. مجبور نمیکند بلکه به نرمی هماهنگ میکند. وقتی متوجه شد، توجه اش را کاملتر میکند. به فهم اش میافزاید تا در موضوع کامل شود. با کامل شدن آن، عبور او به سرعت رخ میدهد و اقتدارش بر آن به اوج میرسد.
تا فهم اش در موضوع کامل نشده، تا روشنی بدون ابهام حاصل نشده قضاوت نمیکند و حکم را صادر نمیکند.
و اگر با وجود کامل نشدن معنی، مجبور به قضاوت شد، از حکم قطعی می پرهیزد و به شاید چنین باشد یا قویاً چنین است اکتفا مینماید.
بدی و باطل را به شدت انکار و محکوم میکند و در این تردید ندارد اما بیاد دارد که حق و باطل دارای نشانههایی معلوماند.
قضاوت و صدور حکم، جریان فهم را متوقف میکند پس خوبتر آنکه هنگامی رخ دهد که دانایی در موضوع، به تناسب شرایط، کامل شده و اگر لزومی به آن نیست چه بهتر که حتی در چنین شرایطی هم از آن پرهیز میکند.
هوشیاری با درد همراه است، درد زایش و تولد و نه مانند رنج پنهانی که در نادانی و جهل نهفته شده. پس اگر هوشیار میشود درد پنهان اش آشکار میشود و همین درد است که او را وادار به حرکت و تغییر میکند. هوشیاری اجازه نمیدهد در خواب و غفلت بمیرد بلکه وقتی که بیدار میشود و درد را حس میکند، فکر درمان او را در برمی گیرد و به سعی نجات وا میدارد. این فهم پرده را کنار میزند و زشتیها و بدیها را نشاناش میدهد. و اگر دید وضع خیلی خراب است یعنی دگرگونی ها آغاز شده. فکر نمیکند که بد شده است، بلکه بر بدی آگاه شده. اینها بوده حالا بر او آشکار گشته.
سعی میکند بداند اما اصرار نه. و اصرار نمیکند که در این زمان حتماً آنچه را که میخواهد بداند بر او فاش شود. نباید سخت باشد که میشکند.
معنی لایه لایه است لایههای نورانی. چون خود معنا نور است. نادر است که این نور به یکباره در اوج خود آشکار شود بلکه به تدریج شدت نورانیت را میتوان تجربه کرد. پس انتظار ندارد در یک آن، آنچه را که میخواهد بفهمد.
میگذارد ذهنش در جهت نوریابی فعال باشد. برای اینکار لازم است پیوسته نور را جستجو کرد و آماده آمدنش بود. نمیگذارد ذهنش بخوابد. میتواند آنرا با سؤال هم بیدار نگه دارد.
شاید بعد از مشاهده خود بی اختیار بگوید وای بر من. و این همان اعتراف است. اگر از آن بیزار باشد و پشیمانی و حسرت او را دربرگیرد پس در حال توبه کردن است. و توبه راهیست برای پاک شدن و تطهیر گشتن. وقتی عمیقاً دانست که چه میگذرد، در چه وضعی است و کیست، همین دانایی گشاینده است و امکان عبور و خلاصی از این وضع را فراهم میکند، و او خودبخود به جانب وضع مطلوب پیش میرود. شاید کمی زیاد زمان ببرد و شاید زمانی کم. این به اندازه فهم و شدت قصد او وابسته است.
خود رابه زور و فشار مجبور به فهمیدن نمیکند بلکه آن فشار و جبر را مشاهده میکند تا از آن بگذرد.
باید این تمرین را با حفظ اولویتها با هر چیزی که با آن مواجه میشود ادامه دهد. بعد از استمرار آن که به اشباع منجر میشود، این جریان خودبخود ادامه مییابد. او خودبخود معانی چیزها را می داند و خودبخود باطن امور را میفهمد.
و هر چه ظرفیت او بزرگتر شود، امکان دریافت نور بیشتری فراهم میگردد و به آشکاری آن نور مادر که سرچشمه همه نورهاست نزدیکتر میشود.
و هم آنچه را که به او گذشته است مرور میکند و معنایش را به نگاه میآورد. مفهوم آنچه امروز و این هفته و سالها بر او گذشته است را بازمی یابد و روند تخریبها را کاهش میدهد …
برگرفته از کتاب تعالیم حق (الاهیسم – جلد دوم) ـ اثری از معلم بزرگ تفکر
برگرفته از کتاب آمین جلد سه
تاریخ انتشار ۱۳۸۷