فرض کنیم به کسی ارثی رسیده است؛ ارثی قابل توجه و پُر ارزش. او خبر ندارد که چنین ارثی به او رسیده. پدر و مادر خود را می شناسد و می داند چه داشته اند یا چه دارند. در حالی که ارث ممکن است از هر کسی حتی نا آشنایان و بیگانگان به انسان برسد.
او ارث خود را باور ندارد و این ارث فرضی برایش شبیه داستان و یا شوخی است؛ حتی شاید گمان می کند که به بازی گرفته شده و در یک بازی افتاده. چون اصل موضوع را ندیده و نمی داند پس ذهنش دچار گمان های مختلف می شود. موضوع را جدّی نمی گیرد، بنابراین در اکثر موارد ارث خود را به دلیل کوتاهی در مراحل انتقال آن و از دست دادن زمان آن، از دست می دهد. حتی بعضی از آنها حاضرند این ارث ناشناخته و نامتعارف را به کمترین و نازل ترین قیمت ها بفروشند با این تصوّر که وقتی قرار نیست هیچ اتفاقی بیفتد، یک ذره هم از هیچی بهتر است و همان استدلالِ کاچی بهتر از هیچی.
بعضی هم چون اهل حکمت و تفکر و دور اندیشیاند، نشانه های موضوع را دنبال می کنند و از همان اول متوجه می شوند که واقعیتی مهم و تعیین کننده وجود دارد و متوجه می شوند ارثی به آنها رسیده؛ هرچند وضعیت، ظاهراً غیرعادی است. چنین فردی احتمالاً بیشترین استفاده و برخورداری را از ارث خود خواهد داشت و نیاز به راهنمایی چندانی ندارد…
مشابه این وضعیت را در حیطه های باطنی داریم. در سرنوشت و تقدیر انسان، در اعماق وجود بعضی از انسانها، انگار ستاره ای وجود دارد؛ رؤیاهایی طلایی و کلاً چیزی که به آن سهم و سرمایه روحی گفته می شود. به کلام خداوند همان ارث و نصیب است. برخی از پیامبران آن را مانند معدن طلا و جواهر می دانستند یا مروارید و الماسی بزرگ[۱]، یا گفته اند کسانی که نظر خدا با آنان است (نظرکرده ها).
امروز به آنها ستاره داران و رؤیا داران می گوییم. آنها کسانی اند که ستاره و رؤیایی بزرگ در تقدیر خود دارند که خودشان می توانند از آن استفاده کنند و یا آن را انتقال دهند. حتی افرادی چندستاره. در علوم باطنی برای تعیین این ارث، اینکه ارثی به او رسیده و اگر رسیده چقدر است، می توان از روش هایی استفاده کرد که یکی از آنها رَقیم (قرعه) است…
انتقال سهم و قرعه مانند انتقال اعضاء بدن است… این انتقال سهم و نصیب از طرق مختلفی قابل انجام است و روش های خاص خود را دارد و تحت شرایط معلومی انجام میشود. آن را با مثال پیوند اعضاء هم میتوانیم لمس کنیم. پیوند کلیه، دست، پا، چشم و قلب. کلیه یکی را می گیرند یا می خرند و به دیگری پیوند می زنند. در این پیوند اعضاء چیزهایی لازم است؛ دانش تخصصی پزشکی، فرد متخصص، روش ها و ابزار تخصصی. و اگر همۀ شرایط هم فراهم باشد، تناسب ها و هماهنگی ها لازم است، تناسب میان دهنده و گیرندۀ عضو؛ تا پیوندی موفق انجام شود.
در فراجذب هم موضوع انتقال سهم و سرمایه، کم و بیش مشابه همین مثال پیوند و انتقال اعضاء [بدن] است. برای این کار به همۀ آن شرایط و ملزومات نیاز داریم: فرد متخصص، دانش پیوند (…) و اگر قرار است سهم و نصیبی منتقل شود باید میان دهنده و گیرنده تناسب های لازم وجود داشته باشد.
گاهی هزینۀ این نوع انتقال ها آنقدر زیاد است که انتقالِ سهم، ارزش خود را از دست می دهد. مثل وضعیتی که برخی معادن را بعد از اکتشاف آنها، رها می کنند و هرگز به مرحلۀ استخراج نمی رسد. زیرا هزینۀ استخراج بسیار بالاست و با درآمد و سودِ موردِ انتظار نمی خواند. در چنین مواردی چون استخراج معدن توجیه اقتصادی ندارد، از خیرِ بهره برداری آن می گذرند.
اما مسئله اصلی، پیدا کردن کسانی است که واقعاً بتوانند این انتقال سهم و نصیب را انجام بدهند. آنها در جهان ما نادر و استثنایی اند. آنها می توانند ستاره را از تقدیر یکی به سرنوشت دیگری منتقل کنند. می توانند نصیب یکی را در دیگری نصب کنند. ارث رسیده به یکی را به فردی متناسب منتقل کنند؛ کاری که نوح و ابراهیم و اسحاق و یعقوب هم می کردند… آنها می توانند معدن روح انسان را اکتشاف و استخراج [کنند]، و آن را از جایی به جای دیگر ببرند… می توانند سهم و ارث باطنی را به هر صورتی که باشد، کشف کنند و ببینند و به دیگری منتقل کنند… اگر همۀ شرایط فراهم باشد، در پایان فقط یک اعلام رضایت کافی است؛ یک توافق و بله، که در جای خود مانند نقطۀ پایان است. اما این اعلام رضایت حتماً بر حسب زبان و کلام نیست، بلکه قانون است که عمل می کند. اگر فرد در شرایطی خود را قرار دهد که قانون دربارۀ او حکم کند، حکم قانون (بنابر اقتدار آن قانون) جاری می شود. پس یا شخص مطیع آن می شود یا شخص را مطیع خود می سازد و این هر دو، توافق است؛ یکی اختیاری و یکی اجباری.
از سلسله درسهای فراجذب و باراکا
نویسنده: پِریا (شباب حسامی)
از کتاب باراکا و فراجذب (جلد دوازدهم)
[۱] – مثلاً پیامبر اسلام می فرماید: مردم مانند معادن اند… عیسی مسیح فرمود: مروارید خود را پیش خوکان نریزید…